Saturday 28 April 2007

خلاقیت



جسارته! گلاب به رو تون! اما برین تو بحر خلاقیت


با تشکر از زامیاد که من رو از این اختراع انقلابی باخبر کرد

Thursday 26 April 2007

Humilated innocence معصومیت تحقیرشده

چیزی واسه گفتن ندارم. خودتون اینجا رو ببینید و بخونید و قضاوت کنید

Tuesday 24 April 2007

Protest اعتراض

بخشنامه عجیب ریاست دانشگاه شیراز مبنی بر ممنوعیت ورود و خروج دانشجویان از/به خوابگاه ها بین ساعت 11 شب تا 5 صبح، و همینطور بند عجیب تر این بخشنامه که دانشجوها رو از حضور در راهروهای خوابگاه با لباس های راحت منع می کنه و در ضمن، یادآوری می کنه که مسئولین حراست خوابگاه مجازند که هر ساعت از شبانه روز و بدون هرگونه هماهنگی وارد اتاق بچه ها بشن، باعث شد که دانشجوهای عصبانی طی دو روز و دو شب گذشته، خیلی از کلاس ها رو تعطیل کنن، و آخر شب هم، تا پاسی از نیمه شب، توی پردیس دانشگاه دست به تجمع و تحصن بزنن. این اعتراض ها باعث شده بود که پریشب (یعنی اولین شبی که این بخشنامه ابلاغ شده بود)، بچه ها بوردهای خوابگاه رو بشکنن ساعت 10 شب به محوطه دانشگاه برن و شعار بدن. طوریکه ساعت دو نصف شب، صادقی رئیس انتصابی دانشگاه ناچار شده بود شخصاً برای آروم کردن دانشجوها در جمعشون حاضر بشه
ظاهراً اعتراض ها همچنان ادامه داره و گویا امروز هم خیلی از کلاس ها تشکیل نخواهد شد
صادقی، سال گذشته هم با یک تصمیم دیگه، جنجال آفرین شده بود. رئیس دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز، همیشه توسط اساتید خود دانشکده انتخاب می شده، اما پارسال، صادقی فردی رو بر خلاف نظر اساتید مهندسی به عنوان رئیس دانشکده معرفی کرد که اینکار باعث شد اساتید دانشکده، چندین روز از حضور در سر کلاس ها، خودداری کنن
این هم از این

Monday 23 April 2007

Yeltsin یلتسین

بوریس یلتسین در سن 76 سالگی درگذشت. راستش هیچوقت نسبت بهش حس خوبی نداشتم. از همون اول، اون رو یه جاسوس امریکا می دونستم که با برنامه ریزی طولانی مدت و برای نابودی شوروی از درون، تربیت و آماده شده بود. حالا کاری نداریم. فساد مالی خانواده و اطرافیانش هم که شهره عالم هستش؛ اونم در شرایطی که با اقدامات اون، اقتصاد روسیه به کلی نابود شده بود و تورم وحشتناک، جای اون رو گرفته بود. به هر حال، این هم از این. این هم از اصل خبر

خبر آمد خبری می آید

محمود - که رسماٌ با حجت الاسلام حسنی مسابقه سوتی گذاشته- درآخرین روز سفرش به استان فارس، در جمع مردم "گاوبندی" حاضر شد و همینجور شفاهی و الله بختکی گفت: شنیدم از اسم شهرتون راضی نیستین! ، حضار هم می گن بعله! محمود هم نه میزاره و نه ورمیداره؛ همینجوری فی البداهه می گه: خب اسم شهرتون رو از امروز میذاریم "پارسیان"!!! یعنی فک کن تغییر اسم یه شهر که شاید صدها سال، اسمش همین بوده، همینطور از رو هوا و هوس و با یه دستور شفاهی انجام میشه
بعد راه میوفته میره روستای "خسرو شید". این روستا همیشه محل مناقشه بین آباده و اقلید بوده و هر کدوم از این دو شهر، داعیه این رو داشتن که این روستا، جزو توابع اونهاست؛ و این اختلاف هم، شاید بیش از چندین دهه، ادامه داشته
خلاصه باز محمود همینجور از رو هوا و بدون هیچ کار کارشناسی، به مردم ده میگه: مردم، آباده خوبه؟، میگن آره. میگه: خب، پس شما از حالا جزو توابع آباده هستین!! این موضوع و حرکت من درآوردی و غیر قانونی، اونقدر شگفت انگیز بود که نماینده مردم اقلید از مردمی که توی ورزشگاه جمع شده بودن که از محمود استقبال کنن، می خواد که به خونه هاشون برن. اونها هم همین کار رو می کنن و خلاصه، مراسم از رسمیت میوفته
و اما خبر
طرح تجمیع انتخابات ریاست جمهوری و مجلس -که قبلاٌ یکبار بدلیل مغایرت با قانون اساسی، از طرف شورای نگهبان رد شده بود- با تغییراتی توی مجلس به تصویب رسید و اگه احیاناً بازهم شورای نگهبان باهاش مخالفت کنه، به مجمع تشخیص میره و انشاالله، اونجا تصویب و اجرایی می شه
حالا چرا می گم انشاالله؟ از چی این قضیه خوشحالم؟ از اینکه طبق این طرح، برای همزمان شدن این دو انتخابات، مقرر شده که هفت ماه به طول دوره هفتم مجلس افزوده بشه و از اونطرف، چهار ماه از دوره ریاست جمهوری محمود کم بشه! آخ جون! این بابا حتی یک روز زودتر هم سایه اش رو از سر مملکت و ملت کم کنه، باعث خوشحالیه؛ حالا چه خاصه که بجای یک روز، چهار ماه باشه. درسته که تاریخ نشون داده تو این مملکت، هرکی رفته کنار، یه بدترش اومده جاش؛ اما خب ستون تا ستون فرجه! حالا با این چهارماه کسری خوش باشیم، تا ببینیم بعد چی پیش میاد
پی نوشت نسبتاً مرتبط: متاسفانه از ذهنم پرید! به محض اینکه یادم بیاد، میام مینویسمش
پی نوشت کم ربط: دیروز یه عده درمخالفت با آب گیری سد سیوند، تظاهرات آرامی کرده بودن که بعضی از شعارهاشون، خیلی جالب، بامزه و حتی خلاقانه بود. یکی از باحال ترین هاش، این بوده: اسکندر! آسوده بخواب؛‌ محمود بیدار است
پی نوشت تقریباً بی ربط: دور اول انتخابات ریاست جمهوری فرانسه برگزار شد و همونطور که انتظار می رفت، نیکولا ساغکوزی راستگرا و سگولن غویال سوسیالیست، به مرحله دوم راه پیدا کردن. دور دوم، دو هفته دیگه برگزار میشه

Sunday 22 April 2007

John McCain Vs aware people جان مک کین در مقابل مردم آگاه


تو یه جلسه از سناتور جان مک کین که جزو نیوکان ها محسوب میشه، سئوال شده بود که به نظر اون، باید با ایران چطور برخورد کرد؟ اون با لحنی نیمه شوخی و نیمه جدی، به بمباران ایران اشاره می کنه و با استفاده از یه آهنگ قدیمی و تغییر واژه هاش، میگه
Bomb Bomb Bomb Iran!
برهمین اساس، طرفدارای این سناتور جمهوریخواه نومحافظه کار، یه کلیپ درست کردن و گذشته از توهین به اسلام و ایران، از مک کین بدلیل نظرش در مورد بمباران ایران، به عنوان فردی قاطع و شجاع، و شایسته جانشینی جورج بوش، یاد کردن. کلیپ مورد بحث
رو می تونین اینجا ببینین
حالا داستان زمانی جالب میشه که یه عده از مخالفین جنگ،‌ بلافاصله در مقابل دفتر سناتور مک کین (که سناتور آریزونا هستش)، جمع میشن و درست با همون آهنگ، شعری رو با مضمون مخالفت با جنگ و مخالفت با نظر سناتور می خونن و بعد حتی وارد دفتر سناتور می شن و این آهنگ رو همونجا هم اجرا می کنن
Don't bomb bomb Iran!
تصاویر این تجمع رو هم می تونین اینجا ببینین
اما در کنار این قضایا، اونچه که به نظرم خیلی جالبه، درک میزان آشنایی این مردم (به عنوان بخشی از ملت امریکا) با اصول دموکراتیک، حقوق فردی و مدنی خودشون و شیوه های ابراز عقیده - و حتی مخالفت آشکار با فرد قدرتمندی مثل سناتور- هستش. اگه به فیلم دقت کرده باشین، حتماً دیدین که اول با حالتی کاملاً مسالمت آمیز و در قالب یه آهنگ، توی خیابون مخالفتشون رو نشون می دن. بعد با آرامش وارد دفتر سناتور می شن و همینطور که به خوندن آهنگ ادامه می دن، تراکت های مخالفتشون با جنگ رو به دیوار می چسبونن. و موقعی هم که پلیس با‌ آرامش ازشون می خواد که دفتر رو ترک کنن، به جای مقاومت فیزیکی و آسیب زدن به محل و سر و صدا راه انداختن، با همون آرامش قبلی و همچنان سرود خوان، از دفتر خارج میشن. اونها به خوبی می دونن که دلیلی برای مقاومت وجود نداره. در حقیقت، اونها به همه اهداف قابل تصور حرکت خودشون رسیدن: هم با آرامش، به عابرین خیابون، نظرشون رو رسوندن؛ هم به دفتر سناتور وارد شدن و شعارهاشون رو مستقیماً روی دیوار و میز شخص سناتور نصب کردن؛ و هم با درک صحیح از امکانات فنی دنیای امروز و قدرت رسانه، خودشون در تمام مراحل، از میتینگ کوچیکشون فیلم برداری کردن و حالا با کمک اینترنت و وب سایتی مثل یو توب، می تونن صدا و تصویر اعتراضشون رو به همه دنیا برسونن...خب، مگه دیگه بیشتر از این چی می خواستن؟ پس نیازی به خشونت نیست

تخصص، متخصص

برنامه "نگاه یک" رو که می شناسین؟ برنامه ایه که شنبه شب ها، محمود احمدی (نژاد نداره!) بصورت زنده اجرا می کنه و چیزیه شبیه هارد تاک (یا همون صندلی داغ) بی بی سی. اجرای خیلی خوبی داره و با کسی هم تعارف و رودرواسی نداره (تا حد امکان البته) و ریتم برنامه هم خیلی سریعه و خلاصه، برنامه بدی نیست
یکی از بخش های ثابت برنامه هم اینه که از مهمون برنامه می خواد که یه سئوال تخصصی (با توجه به نوع تخصص و حیطه مسئولیتش) برای بیننده ها طرح کنه که جوایزی رو هم (باز حتی الامکان، مرتبط با تخصصش)، مشخص کنه
مهمون برنامه امشب، جدای از سوتی های پیاپی و حرف های ضد و نقیض و خنده دارش (که حالا کاری بهش نداریم)، وقتی به بخش طرح سئوال رسید، این سئوال و گزینه ها رو طرح کرد
هدف از بعثت پیامبران چه بوده است؟
  • الف- سعادت بشریت
  • ب- خوشبختی انسانها
  • ج- هر دو مورد
  • د- هیچکدام

گفتن نداره که کف محمود احمدی برید: هم از خود سئوال و هم از گزینه هاش! طوریکه نتونست خودش رو کنترل کنه و گفت این سئوال تخصصی نیست؛ مهمون گفت چرا هست، کاملاً هم مرتبطه! احمدی گفت پس اقلاً گزینه ها رو عوض کن؛ مهمون گفت اتفاقاً گزینه ها خوبن! احمدی گفت آخه گزینه الف و ب که دقیقاً یکی هستن؛ و مهمون عزیز و محترم و متخصص باز هم گفت نه! بشریت با انسانها فرق داره، سعادت و خوشبختی هم با هم یکی نیستن!! احمدی دیگه کم آورد و گفت خب جایزه چی میدی؟ مهمان جان بازهم یه جایزه تخصصی رو اعلام کرد تا محمود دیگه رسماً کف بر بشه! جایزه این بود: چهارده تا کار صنایع دستی روستائیان عزیز

خب، حالا با این اوصاف، فک می کنین مهمون برنامه کی بود؟

آفرین غلط گفتین! مهمون کسی نبود جز کمال دانشیار، رئیس کمیسیون انرژی مجلس!! کسی که معتقده به هیچ عنوان نباید گاز ایران صادر بشه! کسی که میگه بنزین رو باید لیتری 400 تومن به مردم بفروشیم و بعد در پایان هر ماه، نفری بیست هزار تومن به حساب هر ایرانی بریزیم! و در مقابل سئوال محمود احمدی -که دیگه رسماً داره شاخ در میاره- مبنی بر اینکه آخه چطور می خواین این پول رو به دست مردم برسونین، جواب میده که بالاخره هر کسی یه حساب بانکی داره؛ ما این پول رو مستقیم میریزیم به حساب بانکیش!!! ...خلاصه این برنامه دیدن داشت. اگه ندیدین، از دستتون رفته....راستی حتماً یادتون هست که این آقا قرار بود وزیر نفت بشه. خوشا به حال ما با این نمایندگانی که تو مجلس داریم

Saturday 21 April 2007

Teddy تدی

توضیح اولیه بسیار ضروری: متن زیر، در حقیقت کامنت یک دوست ناشناس در ذیل یکی از پست های وبلاگ جدید مسعود بهنود هستش که نه نام خودش رو نوشته بود و نه نام نویسنده اصلی متن (اگر کار خودش نبوده باشه). با خوندنش، احساس کردم چیزیه که همه باید بخونن و بشنون. خب، از من چه کاری بر میومد؟ هیچی؛ جز اینکه تمام و کمال و بدون هیچ تغییری، بذارمش اینجا که تو دوست عزیز، بخونیش و لذت ببری. با تشکر از تو و همینطور نویسنده کامنت و متن اصلی - ماچه زرافه




در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اوليه، مطابق معمول به
دانش آموزان گفت که همه آنها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ ميگفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استوارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباسهاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نميجوشيد و به درسش هم نميرسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد . امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مييافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سالهاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند . معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: «تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام ميدهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل ».معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: « تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است .»معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درسخواندن ميکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد .»معلّم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نميدهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش ميبرد .»خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد . سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را ميداديد .»خانم تامپسون ، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش «زندگي» و «عشق به همنوع» به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژهاى نيز به تدى ميکرد . پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق ميکرد او هم سريعتر پاسخ ميداد. به سرعت او يکى از با هوشترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش آموز محبوبش شده بود . يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام . شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام . چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصيل ميشود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است . چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامهاى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پاياننامه کمى طولانيتر شده بود: دکتر تئودور استوارد . ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و ميخواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته ميشود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگينها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد . تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که ميتوانم تغيير کنم از شما متشکرم .» خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: « تدى، تو اشتباه ميکنى. اين تو بودى که به من آموختى که ميتوانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم .»بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است

از حال بد به حال بدتر

حالت خوش نیست. از کارهات حسابی عقب افتادی و اعصابت هم داغونه. تا میای خودتو جمع و جور کنی و بشینی پای کار، باز اعصابت رو خورد می کنن؛ اونهم کسانی که قاعدتاً باید مایه آرامشت باشن. نه؛ حالت هیچ خوش نیست

Wish آرزو

آرزو دارم خداوند جهان را از نو بسازد؛ و این بار، بهتر بسازد
این جمله رو یه فلسطینی میان سال ساکن قدس /اورشلیم به اسم احمد، به بچه های بی بی سی فارسی که برای دیدن اوضاع اونجا و همینطور ملاقات با یهودی های ایرانی الاصل ساکن اونجا، به این کشور سفر کرده ان، گفته. حتماً می دونید که سه تا از بچه های بی بی سی به این سفر رفته ان و روزی چند پست خیلی جالب توی وبلاگ بی بی سی فارسی و وبلاگ بهزاد می ذارن. اگه خبر نداشتین، توصیه می کنم سر بزنین. قول می دم چیزای جالبی بخونین و ببینین و بشنوین

"I wish God creates the world once again; and this time, better than the existing one"

Ahmed, a Palestinian muslim in Al-Quds/Jerusalem to the BBC Persian team

Violence خشونت

هنوز چند روزی از حادثه ویرجینیا تک نگذشته، یک گروگانگیری و قتل دیگه اتفاق افتاد: اینبار در مرکز جانسون ناسا در هیوستون تکزاس. تا جائیکه فعلاً روشن شده، گروگانگیر، یه سفیدپوست 50-60 ساله بوده که یک گروگان مرد رو کشته و گروگان زن رو فقط با نوارچسب بسته بوده، اما نکشته. حالا یا پشیمون شده یا وقت نکرده
در همین روز، تو یه شهر دیگه امریکا هم یه نفر تلفن زده بوده و گفته بود که می خواد عامل کشتار دانشگاه ویرجینیا تک رو روسفید کنه! واسه همین، 22هزار دانش آموز مدارس شهر (ببخشید؛ نصف شبی، یادم رفته کدوم شهر بود و حوصله هم ندارم چکش کنم!) بدستور معلم هاشون تمام روز رو تو کلاس ها مونده بودن و از مدرسه خارج نشدن تا تکلیف روشن بشه
واقعاً این همه خشونت برای چی؟ چه چیزی باعث بروز این ناهنجاری ها میشه؟ آیا تنها سهولت تهیه سلاح گرم در امریکا رو میشه به عنوان تنها عامل این فجایع دونست؟ جامعه امریکا - و یا در دید کلان تر و حتی واقعی تر - جامعه جهانی داره به کجا می ره؟

Friday 20 April 2007

Silence سکوت

سه چهار روزه نه اینجا کامنتی هست، نه تو زیگزاگ! اکثر وبلاگ ها هم به روز نشدن! قضیه چیه؟ نکنه اینترنت ایران ترکیده و ما خبر نداریم؟؟

A true story یک داستان واقعی

به جون خودم داستان این پست، کاملاً واقعیه و دقیقاً به همین ترتیب که نوشتم، اتفاق افتاد.
حتماً می دونین که، محمود در ادامه سفرهای دوره ای و استانیش، اینبار به شیراز و استان فارس رفته. و باز حتماً می دونین که توی این سفرها، به هر شهر و روستا، توی هر استانی که رفته و میره، یه سری اعداد و ارقام عجیب و غریب رو ردیف می کنه واسه ملت، که آره، پونصد میلیارد تخصیص دادیم واسه فلان کار، هفتصد میلیارد واسه ورزشگاهتون، نهصد میلیارد واسه اشتغال جووناتون و قص علی هذا
دیروز رفته بودم میوه فروشی، دیدم صاب مغازه و یه آقای مسن دارن راجع به این سفرها و این وعده و دعیدهای تکراری و کاملاً ‌مشابه - و صد البته غیر عملی- صحبت می کنن. یه آقای مسن و خیلی محترم هم داشت میوه انتخاب می کرد و ظاهراً همزمان داشت به حرفای اونها هم گوش می کرد. خلاصه درست یه لحظه که بحث دو نفر اول حسابی داغ شده بود، این آقا سرش رو بلند کرد و خیلی خونسرد و عادی گفت:
بابا بیخود جوش نزنید! این پول ها و بودجه ها، درست مثل مهریه هستش: کی داده،‌ کی گرفته؟

Thursday 19 April 2007

Alan Johnston

Alan Johnston banner


خوشبختانه اخباری شنیده میشه، مبنی بر اینکه محمود عباس به نقل از مسئولین امنیتی فلسطین، اظهار اطمینان کرده که آلن زنده و سالم هستش . امیدوارم همینطور باشه

سنگ پا

نیروگاه اتمی بوشهر که معرف حضورتون هست؟ گذشته از تاریخچه بیش از سی ساله ساخت این نیروگاه، حتماً در جریان هستین که از 10 سال پیش، با روسیه قرارداد داریم که این نیروگاه رو بسازه و تحویل بده و روسیه هم در شرایط مختلف و با علم به اینکه در شرایط کنونی، ایران از عهده ساخت یا حتی تکمیل این نیروگاه بر نمیاد به انواع و اقسام دلایل سیاسی و اقتصادی و غیره، فیلم بازی کرده و تکمیل اون رو به تعویق انداخته. جدیدترین موردش هم همین امروز بود که ایوانف رسماً و صراحتاً اعلام کرد که این نیروگاه تا پایان سال 2007، تکمیل و تحویل نخواهد شد
خب حالا من کاری به این قضایا و مسائل پشت و جلوی پرده ندارم. فقط قصدم از این مقدمه، طرح موضوعیه که امروز تو اخبار دیدم و خیلی به نظرم با مزه بود. قضیه اینه که ظاهراً دانشجوهای ایرانی دانشگاه دوستی ملل مسکو، یه جشن و نمایشگاه رو به عنوان روز ایران برگزار کردن. اما نکته جالب این بود که گفت: "دانشجویان ایرانی این دانشگاه، با برگزاری نمایشگاهی از توانمندی های فنی، فرهنگی، پزشکی و هسته ای ایران، بخشی از قابلیت های ایران برای مشارکت و همکاری با روسیه در زمینه های گوناگون را به نمایش گذاشتند"
گرفتین چی شد؟ ما هنوز لنگ اینیم که روسیه یه نیروگاه با تکنولوژی قدیمی رو برامون تکمیل کنه؛ اونوقت نمایشگاه توانمندی هسته ای ایران رو تو مسکو برگزار می کنیم و بهشون پیشنهاد همکاری می دیم!! بابا عجب ملت پررویی هستیم ما
نکته جانبی: گوینده اخبار، موقع خوندن این خبر گفت که این دانشجویان، ‌برای اولین بار توانستند مالکیت روز ملی ایران را بدست
آورند! من هرچی فک کردم، نفهمیدم منظور از مالکیت چی می تونه باشه
نکته پایانی: ربطی به این پست نداره؛ اما چون بحث تکنولوژی هسته ای شد، گفتم یادآوری کنم که امروز بازرس های آژانس تائید کردن که ایران تا حالا، هشت زنجیره از سنتریفیوژها رو که مجموعاً شامل 1312 تا دستگاه می شن، راه اندازی کرده. البته اونا تاکید کردن که میزان گاز تزریقی به این دستگاه ها، مشخص نیست

Wednesday 18 April 2007

اسطوره های مدیریت

بالاخره بعد از مدتها و پس از چندین و چند بار تغییر برنامه، محمود جون و سایر مشاورین و مدیران جوانش، برنامه ریختن و به استان فارس سفر کردن. اما جالب این بود که حساب قرار گرفتن روز ارتش، بین روزهای این سفر رو نکرده بودن و درنتیجه، آقای دکتر، صبح امروز به تهران برگشت و در مراسم روز ارتش شرکت کرد و بعد از چند ساعت، دوباره به استان فارس پرواز کرد! اگه می خواین چیزی در مورد اصول مدیریت و خصوصاً مدیریت زمان و منابع مالی یاد بگیرین، یه جوری از این اسطوره ها وقت بگیرین و برین چهار کلمه چیز یاد بگیرین تو این عمرتون! راستی یادتونه محمود می گفت سفرهای استانیش، هیچ هزینه ای نداره؟ خب چون هزینه نداره، پس دوبار پروازش بین فارس و تهران هم هزینه ای نداره دیگه. بیخود گیر ندین

تخم مرغ دزدی که نمی خواست شتردزد شود

از قدیم گفتن" تخم مرغ دزد، شتر دزد میشه". از اونجایی که تو پست پریشب دو تا اشتباه بد داشتم، خواستم تا دیر نشده همینجا آبروی خودم رو ببرم تا یادم بمونه و دیگه همچین اشتباهات ضایعی که ناشی از بی دقتی و خواب آلودگی بودن رو مرتکب نشم و این اشتباهات تخم مرغی، برام تبدیل به عادت نشه و اشتباهات شتری نکنم.
احتمالاً همتون می دونین چیا بودن این اشتباه ها؛ ولی واسه تنبیه و انتباه! خودم، اینجا می نویسم که یادم نره:
اولیش یه غلط املایی بود: تفال رو نوشته بودن تفعل! که زامیاد سریع بهم یادآوری کرد
اما اشتباه خیلی بزرگتر، مربوط به خبر داغ روز، یعنی کشتار دانشگاه ویرجینیا تک می شد. (که به عنوان خبر اول هم نوشته بودم). اما بدلیل خواب آلودگی و همینطور بخاطر اینکه جورجیا تک، توی ذهنم جایگاه خاصی داشت، اشتباهاً به جای ویرجینیا تک، نوشته بودم جورجیا تک! و بدتر اینکه حدود 24 ساعت این اشتباه، سر جاش بود؛ که خوشبختانه خدا بهرنگ خان گل رو رسونده بود و نمی دونم به چه دلیل، مسیرش افتاده بود به اینجا و خلاصه این اشتباه بزرگ رو دید و تذکر داد. حالا فکرش رو بکنید اگه اون ندیده بود و تذکر نمی داد، چی میشد
درسته که ماچه زرافه، چندان خواننده ای نداره و اصولاً چیز چندان جدی ای نیست. درسته که خیلی ها راجع به اینکه وبلاگ اصولاً جزو رسانه ها دسته بندی میشه یا نه، بحث دارن (که البته به نظر حقیر، رسانه هست و حتی روز به روز هم داره اهمیت رسانه ای بیشتری پیدا می کنه)، درسته که حالا وبلاگ هم رسانه باشه، ماچه زرافه عددی نیست که بخواد خودش رو قاطی اونها بکنه؛ اما به هر حال، بدلیل طبیعت رسانه ای وبلاگ، قوانین و اصول اساسی رسانه بر اون حاکم هستن. اصول دقت و صحت، دو تا از مهمترین اصول رسانه ای هستن که باید اینجا هم رعایت بشن و من در هر دو مورد اشتباه فوق الذکر، بی دقتی کرده بودم و صحت خبرم هم ایراد داشت. که نباید اینطور می شد....اما حالا این اتفاق افتاده! پس حالا تکلیف چیه؟ باز هم اصول رسانه ای حکم میکنه که بیام و ضمن تصحیح اون اشتباهات، در این یادداشت جداگانه، موضوع رو باز کنم و شرح بدم. حداقل خاصیت اینکار اینه که علاوه بر اینکه متهم به نشر اکاذیب نمی شم، خودم هم یادم می مونه که در متن های مهمتر و در رسانه های جدی تر، چنین بی دقتی هایی نکنم و تخم مرغ دزدی پریشب، منجر به شتر دزدی های آینده نشه

Screenplay

تو این زندگی، فقط یه چیز ندیده بودیم،‌ اونهم نقد فیلم (سریال) توسط جناب سعید خان مرتضوی بود؛‌ که الحمدالله تو برنامه نقد یک با اجرای کاردان دیدیم و خلاصه ندیده از دنیا نمی ریم. باحال ترینش این بود که بعد از 76 دقیقه صحبت راجع به سریال تلویزیونی زیر تیغ، مقام محترم دادستانی، از نمایشنامه نویس!!! تشکر کرد! دستش درد نکنه جداً
جون کورش، حواستون به این سد سیوند هم باشه

Tuesday 17 April 2007

Whazzup? اینجا چه خبره؟

  • یکی میره تو دانشگاه ویرجینیاتک و در فاصله دو ساعت با به رگبار بستن ملت تو خوابگاه و کلاس، بیشتر از 30 نفر رو میکشه. علت؟ نامعلوم
  • دو تا سوئدی که اول فروردین پارسال بازداشت و به جرم اعمال خلاف قانون،‌ به دو سال حبس محکوم شده بودن، امروز آزاد شدن. علت دقیق بازداشت؟ نا معلوم. علت عفو و آزادی؟ نامعلوم
  • ناهید کشاوز و محبوبه حسین زاده که 13 فروردین بازداشت شده بودن، امروز آزاد شدن؛ البته با قرار کفالت بیست میلیونی. علت بازداشت؟ جمع کردن امضا برای کمپین یک میلیون امضا. تناقض این کار با کدام قانون؟ نامعلوم. علت، ملاک و معیار تعیین وثیقه یست میلیونی؟ نامعلوم
  • شش تا از معلمینی که قبلاً بازداشت و آزاد شده بودن، دوباره بازداشت شدن. علت؟ نامعلوم
  • کارمند بازنشسته اف بی آی که اوایل مارچ به ایران و جزیره کیش سفر کرده و سپس مفقود شده بود، هنوز پیدا نشده. علت سفر همچین کسی به ایران؟ نامعلوم. دلیل گم شدنش؟ نامعلوم. سرنوشتش؟ نامعلوم
  • از اون طرف، نیروهای امریکایی چند ماه پیش ریختن و کارمندای کنسولگری ایران تو کردستان عراق رو بازداشت کردن، و هنوز هم قصد آزادکردنشون رو ندارن. علت واقعی بازداشت اونا؟ نامعلوم
  • پونزده تا ملوان نظامی بریتانیایی ظاهراً پس از ورود غیر قانونی به آبهای ایران، بازداشت می شن و بعد از کلی پروپاگاندا و اعترافات تلویزیونی و عذرخواهی، یه دفعه بی مقدمه و با کت و شلوارهای هاکوپیان و انواع و اقسام هدایای صنایع دستی، مثل قهرمان، راهی کشورشون می شن. حالا علت واقعی بازداشت؟ نامعلوم. علت آزادی غیر منتظره؟ نامعلوم. علت فرستادنشون با کت شلوار و سوغاتی و سلام و صلوات؟ این دیگه خیلی خیلی نامعلوم
  • از اونطرف جلال شرفی، دبیر دوم سفارت ایران تو بغداد که ربوده شده بود و هیچ خبری ازش نبود، بلافاضله بعد از آزادی ملوان ها، آزاد میشه و به ایران میاد. علت بازدالشت؟ نامعلوم. هویت نیروهای بازداشت کننده؟ نامعلوم. علت آزادی ناگهانی؟ نامعلوم
  • ملوان های بریتانیایی، به محض ورود به بریتانیا، و پس از هماهنگی با وزارت دفاع بریتانیا، همه اعترافاتشون در ایران رو تکذیب می کنن؛‌ تاجاییکه سرملوان فی ترنی مدعی میشه که در طول مدت بازداشتش، دائم نگران این بوده که بهش تجاوز بشه!! در حالیکه فیلم های تلویزیونی شبکه العالم، وضعیت اونها رو به شکل دیگه ای نشون میده! جلال شرفی هم که نامردی اونا رو می بینه، میگه توسط مامورین سی آی ای بازداشت و تحت شکنجه های فجیع بوده. حالا این وسط کی راست می گه؟نامعلوم. کی دروغ میگه؟ بازم نامعلوم
  • اسلام شناس فرانسوی که تو ماه محرم داشته راجع به آداب و سنن ایرانی ها در این ماه تحقیق می کرده،‌روز دهم بهمن در شهر سنی نشین کنارک و در حال عکس گرفتن از دسته های عزاداری و همینطور، واکنش مردم محلی و اهل تسنن، بازداشت می شه و بعد هم پاسپورتش، ضبط می شه. تا اینکه پریروز پاسپورتش رو پس دادن و فرستادنش پاریس. علت بازداشت؟ نامعلوم. علت تناقض تحقیقاتش با قوانین ایران؟ نامعلوم. حالا اگه جداً کارش اشکال داشته، علت آزادیش؟ نامعلوم
  • امروز پونزده تا از دانشجوهای دانشگاه مازندران رو به جرم حمایت از یک دانشجوی زندانی دیگه، بازداشت کردن؟ علت واقعی؟ نامعلوم
  • احمدی نژاد در بدو ورودش به شیراز، گفت که صبح قبل از پرواز تفالی به حافظ زده و شعر "خوشا شیراز و وضع بی مثالش....خداوندا نگه دار از زوالش" اومده!! علت اینکه این آقا، همچنان خالی می بنده؟ نامعلوم. اینکه چرا فک میکنه همه این ملت، بز هستن و این چیزا رو باور می کنن؟ بازهم نامعلوم

چی بگم دیگه؟ سرم گیج رفت از این دنیای مسخره قاراشمیش. چرا باید همه چیز اینقدر قاطی و بی معنی باشه؟ آخه چرا؟

Monday 16 April 2007

Alan's fate سرنوشت آلن



شایعات خیلی خیلی بدی در مورد سرنوشت آلن جانستون پخش شده. از صمیم قلب امیدوارم که فقط شایعه باشه
عکس از خبرگزاری بی بی سی

Sunday 15 April 2007

جیک جیک مستانه







هیچ کس بلاهایی رو که به دلیل وقوع اشتباهات سهوی و لپی در انتخاب یک عکس، کاریکاتور، تیتر، مقاله و غیره بر سر روزنامه ها و نشریات کشور اومده رو فراموش نکرده. از روزنامه های معروف و معتبری مثل شرق و ایران گرفته تا نشریه های محلی و استانی مثل مورد بندرعباس و اخیراً بوشهر






از آنجا که اکثر این نشریات منتسب به جناح اصلاح طلب بودند، هیچکس در قوه قضاییه و دادستانی و غیره، نه تنها حاضر نبود که این موارد رو به عنوان "اشتباه سهوی" بپذیره، بلکه خیلی راحت، مسئولین نشریه و صفحه (و مثلاً کاریکاتوریست) رو به اقدام علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی و آب ریختن به آسیاب دشمن متهم می کردند و خلاصه، اونها رو هم جزو "قلم به دستان مزدور" طبقه بندی می کردن. این اواخر، برای اینکه "بی طرفی" خودشون رو هم نشون بدن، یه گیری هم به روزنامه همسوی خودشون، سیاست روز دادن






این وسط دو سه تا روزنامه هم بودن و هستن که در اینجور مواقع، نهایت تلاششون رو برای کوبیدن جناح مقابل و به تعطیلی کشوندن روزنامه -و در صورت امکان، به زندان انداختن مسئولینش- می کرده و می کنن. بهتر از من می دونین که سرکرده این روزنامه ها، کیهان هستش و بعد از اون هم روزنامه هایی مثل جمهوری اسلامی، رسالت و کم و بیش جام جم






حالا با این گندی که روزنامه جام جم زده، آدم بلافاصله یاد این ضرب المثل میوفته که



جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟






توضیح غیر ضروری: اگه احیاناً از قضیه خبر ندارین، کافیه متنی رو که به پینگلیش روی تخته سیاه (و مثلاً توسط آینشتاین) نوشته شده رو بخونین! البته کاملاً بدیهی و روشنه که اون بنده خدایی که این عکس رو واسه ضمیمه "سیب" روزنامه جام جم انتخاب کرده بوده، هیچ قصد و غرضی نداشته و تنها تو اینترنت یه سرچ کرده واسه عکس آینشتاین و تا این عکس رو دیده، احساس کرده عکس جالب و مناسبیه و اصلاً هم به نوشته روی تخته، دقت نکرده بوده






توضیح دوم: البته نباید فراموش کرد که یه همچین اشتباهاتی (و حتی اشتباهات ساده تر) توی روزنامه ها و رسانه های حرفه ای، قابل قبول و توجیه پذیر نیست؛ اما به هر حال، اینها صرفاً در حوزه اشتباهات رسانه ای قابل بررسی هستن و نه جرم های سیاسی. بنابراین، تحت پیگرد قرار گرفتن احتمالی مسئول صفحه روزنامه جام جم، همونقدر اشتباه و مذموم خواهد بود که بازداشت افرادی مثل مانا نیستانی و نیک آهنگ کوثر و سایر روزنامه نگاران



کدام سفره؟ مسئله اینست


حدود دو سال پیش و در گیر و دار تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، یکی از قول های کاندیدای اون روز و رئیس جمهور امروز، عبارت بود از "آوردن پول نفت بر سر سفره ها". عملی نشدن این وعده در طول مدتی که از عمر این دولت می گذره، همواره یکی از انتقادات جدی منتقدین دولت، خصوصاً منتقدین سیاست های اقتصادی اون بوده و هست. این منتقدین، با اشاره به گرانی های سرسام آور، رشد بی رویه و وحشتناک نقدینگی بی پشتوانه و به دنبال آن، تورم بی سابقه، از وعده فوق الذکر، به کنایه یاد می کنند


یکی از اتفاقات اخیر باعث شد به این فکر بیفتم که شاید اصولاً اشکال، نه در وعده رئیس جمهور محترم، که در کج فهمی منتقدین و حتی ما زرافه ها و آدم های عامی و بی سواد بوده باشه. شاید اصلاً از اول هم قرار نبوده این پول، بر سر سفره من و شما بیاد؛ بلکه می بایست بر سر سفره های دیگری قرار بگیره. مثلاً بر سر سفره خانواده سه نفره صاحب عکس فوق، که با اقامتی 13 روزه در ایران و تعریف - یا حتی تحریف!- داستان دوران اقامتش در این سرزمین، به سادگی آب خوردن، یکصد هزار لیره استرلینگ - یعنی چیزی بیش از یکصد و هشتاد میلیون تومان- رو بر سر سفره خود دید؛ که بدون شک، اگر دولت دیگری در ایران سر کار بود، این پول، بر سر سفره فی ترنی قرار می گرفت. اونطور که از عکس پیداست، ظاهراً فی تصمیم داره، از روسری اهدایی، به عنوان دستمال سفره‌ی همین سفره استفاده کنه


پس بیایم و اینقدر به دولت غر و کنایه نزنیم. دولت به وعده خودش عمل کرد و پول نفت رو بر سر سفره برد. حالا دیگه سفره من و شما یا فی ترنی نداره که! غر نزنید

Saturday 14 April 2007

سئوال

ببینم، چرا پست های جدی من، مطلقاً کامنتی ندارن و اون معدود کامنت های موجود هم، صرفاً بعد از پست های خنثی ظاهر می شن؟! چه جوریاست؟ چرا اینجوریه؟ آخه چرا؟؟

Friday 13 April 2007

باشگاه صد تایی

درست در زمان پابلیش پست قبل، متوجه شدم که نود و نهمین پست ماچه زرافه بوده. پس بلافاصله این پست صدم رو -بدون هیچ محتوای خاصی- نوشتم! جالب آنکه این یکصد پست، تنها 120 کامنت داشته ـکه تازه، تعدادی از آنها هم، جواب های خودم به دوستان بوده!- و این یعنی یک و دو دهم کامنت برای هر پست! به نظر اصلاً جالب نمی رسه، مگه نه؟ اما آخه چرا؟
احتمالاً خیلی چرت و بی محتوا می نویسم. همین

جشنی برای هیچ -2

در دو یادداشت قبل، اشاره کرده بودم که در به اصطلاح "جشن هسته ای"، هیچ سند و مدرک و دلیل متقن و قابل اتکایی در مورد حصول پیشرفتی خاص و مشخص در زمینه تکنولوژی هسته ای ایران، ارائه نشد و همچنین اشاره کردم که از دید فنی هم، بسیار بعید به نظر می رسد که اتفاق خاصی افتاده باشد.
قصد اطاله کلام ندارم. صرفاً می خواهم نظر محمد البرادعی و نیز رئیس آژانس اتمی روسیه را یادآوری کنم.
البرادعی که هم اینک دو تن از همکارانش در نظنز حضور دارند، به صراحت اشاره کرده که "تنها چند صد سنتریفیوژ در نظنز نصب شده و به بهره برداری رسیده اند و نه چندین و چند هزار! بنابراین، موضوع غنی سازی ایران، به هیچ وجه، نگران کننده نیست"
از دیگر سو، رئیس آژانس اتمی روسیه نیز با تاکید، اظهار اطمینان کرده که در حال حاضر تولید سوخت هسته ای توسط ایران، به
هیچ روی عملی و امکان پذیر نیست. وی با اشاره به ادعای مسئولین ایرانی مبنی بر آمادگی جهت تکمیل نیروگاه بوشهر (در صورت تاخیر بیشتر روسیه در این کار) و حتی ساخت نیروگاه های هسته ای جدید، با صراحت این مطالب را بدون هرگونه مبنای علمی دانسته و علت چنین اظهاراتی را، تنها ایجاد "سر و صدا" و اقداماتی صرفاً سیاسی ارزیابی کرده است
در این شرایط، یافتن دلیل واقعی این قبیل اقدامات را به شما می سپارم! همین. فقط جهت اطلاع

Wednesday 11 April 2007

Finally...

بالاخره بعد از دو ماه و 10 روز ایستادن توی صف، غبار هوشمند، پابلیش شد


حالا از این حرفا گذشته، منچستر یونایتد رو عشق است:
Man Utd. 7 - 1 A.S. Rome


چاکریم

جشنی برای هیچ

تو پست قبل، اشاره کوتاهی کردم به اینکه در "جشن هسته ای" دیروز، تنها شاهد یک اشاره بدون مدرک و دلیل به عبور ایران
از "فاز تحقیقاتی" و ورود به "فاز صنعتی" تولید سوخت هسته ای بودیم. همونطور که گفتم و خودتون هم می دونید، کمترین بحث فنی در این زمینه - حتی در حد ارائه آمار تعداد سنتریفیوژهای بکارگرفته شده به این منظور- هم ارائه نشد. دیروز نمی خواستم زیاد به این بخش موضوع بپردازم و بیشتر به حواشی قضیه توجه کردم. اما الان بد ندیدم که یه خورده -فقط یه خورده- دقیق تر به اصل قضیه توجه کنیم. موافقین؟
اگه بحث های پوپولیستی دولتی ها و سرودها و آهنگ های بند تنبونی ای رو که صدا و سیما چپ و راست و برای ایجاد هیجان کاذب بین ملت پخش می کنن رو بذاریم کنار، یه سئوال منطقی پیش میاد. اونم اینکه حالا با فرض اینکه ادعاهای دیروز، عین واقعیت بوده باشن، آیا واقعاً ایران توانایی تولید سوخت هسته ای رو پیدا کرده؟
متاسفانه کسانی که اندک اطلاعاتی از بحث نیروگاه داشته باشن، به این سئوال پاسخ منفی میدن! واقعیت اینه که هرچند غنی سازی
اورانیوم در حد سه و نیم تا پنج درصد و اونهم به میزان خیلی زیاد (که نیازمند کار زنجیره های بسیار بزرگی از سنتریفیوژها، مثلاً در تعداد حداقل چند ده هزار دستگاه هستش)، یه قدم اولیه، ضروری و طبیعتاً مهم در زمینه تولید سوخت هسته ای محسوب میشه؛ اما از اینجا به بعد و تا رسیدن به سوخت هسته ای، راه دراز و پیچیده ای باقی مونده. نمی خوام اینجا یه بحث فنی پیچیده رو بنویسم؛ اما همینقدر و بصورت کاملاً خلاصه اشاره می کنم که برای تولید میله های سوخت مورد نیاز راکتور اتمی، باید اورانیوم غنی شده رو به صورت میله های جامد فلزی شکل داد که ایران هنوز، چه از نظر دانش فنی و چه (خصوصاً) از نظرتجهیزات فنی، فاقد این توانایی هستش، و بنابراین، اگه فرض کنیم که نه سه هزار، بلکه سی هزار سنتریفیوژ هم در نظنز و سایر سایت های هسته ای ایران فعال باشن وعملیات غنی سازی با سرعت هرچه تمام تر هم در جریان باشه، تا وقتی که نتونیم میله های سوخت رو شکل بدیم، به هیچ دردمون نمی خوره و در نتیجه، عملاً هنوز هیج اتفاقی نیوفتاده
بنابراین کاملاً روشنه که این بحث ها و ژست ها و جشن ها چیزی نیستن بجز بخشی از عملیات روانی یه دولت پوپولیست برای سرگرم کردن (بخوانید تحمیق) توده های مردم عامی
حالا سئوال دیگه ای که ممکنه پیش بیاد اینه که پس آخه با این شرایط، چرا دولت های غربی، این حرف ها رو "ظاهراً" جدی می گیرن؟ جواب این سئوال هم روشنه: اونها عملاً و حقیقتاً هیچ کدوم از این حرف ها رو جدی نگرفتن و نمی گیرن (آخه کی می تونه حرفای آدمی که ادعا میکنه یه دختر 16 ساله تو آشپزخونه، انرژی هسته ای تولید کرده رو جدی بگیره؟؟). اینجا هم با پرهیز از بحث های فنی، فقط خیلی ساده اشاره می کنم که اصولاً بمب های اتمی از دو تکنولوژی استفاده می کنن: بمب های اورانیومی (مثل بمب های اولیه "پسرک" و "گامبو" که در هیروشیما و ناگازاکی بکار رفتن)، و بمب های جدیدتر پلوتونیومی. بمب های اورانیومی (235 یا 238)، از وسیله ای به اسم "تفنگ اورانیوم" استفاده می کنن که در زمان انفجار، مقداری اورانیوم شدیداً غنی شده رو به سمت مقدار دیگه ای اورانیوم غنی شده، "شلیک" می کنه و بر اثر این برخورد، شکافت هسته ای پیش میاد و مقدار بسیار زیادی انرژی آزاد میشه. در بمب های پلوتونیومی اما، موضوع فرق می کنه. در اینجا، دو نیمکره از جنس پلوتونیوم وجود دارن که برای فرایند شکافت هسته ای، باید به هم نزدیک بشن. واضحه که ایران در شرایط فعلی نه دانش فنی و نه سخت افزار مورد نیاز برای تولید این سیستم ها- چه مکانیزم تفنگ اورانیوم، و چه شکل دادن نیمکره های پلوتونیوم- رو نداره و اصلاً توانایی غنی سازی اورانیوم به میزان بیش از نود درصد رو هم نداره. در نتیجه، بحث دستیابی ایران به بمب هسته ای، عملاٌ بی معنیه
خب، پس حکایت این همه سر و صدا و قطعنامه و تهدید و غیره چیه؟ خیلی ساده است: اونها هم دارن هدف مشابهی رو دنبال می کنن. به عبارت ساده تر، اونها هم دارن از این موضوع در جهت ترسوندن و تحریک (یا همون تحمیق) مردم خودشون - و البته سایر مردم دنیا- استفاده می کنن. همه ما می دونیم که بخش بزرگی از اقتصاد ایالات متحده و اروپا رو صنایع نظامی تشکیل می دن. اصولاً همواره بخشی ثابت از دکترین سیاست داخلی ایالات متحده، عبارت بوده از دشمن تراشی! به این معنا که دولت امریکا از جنگ جهانی دوم به بعد،‌ دائماً در حال ترسوندن مردم خودش از دشمن های عجیب و غریب خارجی بوده و هست (حالا از شوروی و چین و کوبا گرفته تا مریخی ها و مثلت برمودا و شهاب سنگ و اخیراً‌ محور شرارت!) و به این ترتیب، بودجه های سرسام آور نظامی خودش رو توجیه می کرده و می کنه. از طرف دیگه هم، با ترسوندن همسایه ها و رقبای اون دشمن فرضی از قدرت فرضیش! (در مورد ایران، میشه به وضوح به کشورهای عرب حوزه خلیج فارس اشاره کرد)، به صادرات سلاح هاش (اونهم عمدتاً سلاح هایی که دیگه به درد خودش نمی خورن و به اصطلاح، خارج از رده محسوب میشن) رونق می ده. در کنار اینها، هر از گاهی هم اگه بتونه، یه باجی هم از همون کشور اصلی می گیره. داستان اروپایی ها هم عملاً -و حالا با اندکی تفاوت- همین طوره
خب، پس این وسط، داستان پرونده هسته ای ایران چیه و چه نتایجی واسه ملت ایران داره؟
متاسفانه باید گفت در شرایط فعلی، کمترین سودی که برای ما نداره، هیچ، هزاران ضرر هم داره. از یک طرف دولتی که -یا به عمد و یا از روی ندانم کاری- روز به روز اقتصاد ایران رو بیشتر و بیشتر به ورطه نابودی کامل نزدیک می کنه و از بابت آزادی های فردی و اجتماعی و حقوق بشر هم روز به روز فشارها و محدودیت ها رو بیشتر می کنه، این قضیه رو به صورت سرپوشی بر همه این مسائل در آورده و با تلاش در جهت تحریک هرچه بیشتر احساسات و غرور ملی توده های مردم، خودش رو در زیر این چتر مخفی میکنه و هر زمان هم که سر و صدای گروهی از مردم از بابت نابسامانی ها بلند شه، یا مشکلات رو ناشی از اعمال دشمنان مثلاً تحریم ها- اعلام کنه و یا همون گروه از مردم رو به عنوان عوامل داخلی و نفوذی دشمن، سرکوب کنه
-
از طرف دیگه امریکا و اروپا هم با سر و صدا راه انداختن در این زمینه، به سودهای سرشار حاصل از فروش اسلحه به عرب ها و ترک ها برسن و با اعلام تحریم های مصنوعی، همون سلاح ها و سایر محصولاتشون رو به چندین برابر قیمت واقعی، به ایران بفروشن و هر ازگاهی هم، با تهدید حکومت ایران به براندازی، انواع و اقسام باجها رو از دولت ایران (و در حقیقت از جیب ملت ایران) بگیرن
و در کنار همه اینها هم، کشورهایی مثل چین و روسیه هستن که از این شرایط، بهترین استفاده ممکن رو می کنن: از فروش سلاح ها و ماشین آلات بنجل و خارج از رده به ده ها برابر قیمت به ایران، تا قبضه کردن کامل بازار ایران با کالاهای آشغال چینی و دریافت چند باره هزینه های نیروگاه بوشهر و تاخیرهای مسخره در اتمام ساخت اون توسط روسیه. و صد البته، انواع و اقسام باجخواهی ها از ایران برای حمایت آبکی و نیم بند از ایران در جوامع بین النللی
و خلاصه، حاصل همه اینها برای ملت ایران چیه؟ افزایش تصاعدی تورم و نابودی اقتصاد و امنیت و آرامش
حالا برین جشن بگیرین و جلو دوربین های تلویزیون بگین احساس غرور می کنیم!

Monday 9 April 2007

جشن هسته ای

خب به سلامتی جشن هسته ای رو که حتماً دیدین! کاری ندارم که اصلاً برگزاری همچین مراسم و "جشن"هایی واسه اینجور موارد، اصلاً تا چه حد تو دنیا مرسوم و متداول هستش. فقط می خوام به عنوان یه بیننده عادی، بخشی از دیده هام رو بگم
  • اولین چیزی که مشخص بود، بی نظمی همیشگی ایرانی بود. قرار بود مراسم، راس ساعت 1530 به وقت ایران (1200 به وقت گرینیچ) شروع بشه؛ که خب طبق معمول، حداقل 10-15 دقیقه تاخیر داشت! اونم مراسمی که تا این حد برای سیستم اهمیت داشت و روسای قوای سه گانه و سفرا و خبرنگارای داخلی و خارجی حاضر بودن و خبرگزاری های خارجی هم داشتن بصورت زنده اون رو پوشش می دادن
  • آقای نظام اسلامی پشت میکروفن قرار می گیره و انواع و اقسام تپق ها رو ردیف می کنه؛ از اون جمله، بکاربردن کلمه "میهمانیان" به جای "میهمانان"
  • آقای آقازاده میاد پشت تریبون. بگذریم از اینکه صدای مناسبی برای سخنرانی نداره و بارها و بارها، صداش دچار لرزش و ضعف می شه (خب، این زیاد دست خودش نیست بنده خدا). اما ایراد کارش اونجا مشخص می شه که اولاً تمام حرف هاش رو از روی کاغذ می خونه و از اون بدتر اینکه، در چندین جا، جملات رو با لحن و تاکیدگذاری اشتباه می خونه! ظاهراً حتی این زحمت رو به خودش نداده بود که لا اقل یکبار، از روی این متن بخونه و بعد بیاد پشت تریبون
  • نظام اسلامی دوباره میاد و میگه ارکستر سمفونیک دانشکده صدا و سیما، می خوان برنامه ای رو "ابتدا به انگلیسی" و بعد، به فارسی، اجرا کنن. بلافاصله صدای لغزش آرشه بر روی سیم های ویولن و چند ساز دیگه بلند می شه و حدود 2-3 دقیقه هم طول می کشه، اما بجز یک سری اصوات ناخوشایند و فالش (که بیشتر شبیه کوک کردن ساز بود!)، چیزی شنیده نمی شه، بعد یه عده ( شاید مثلاً 10-15 نفر بودن) واسه این هنرنمایی، دست می زنن! بعد تازه آهنگ اصلی شروع میشه! یکی از این دانشجوها با یه لهجه نه چندان جالب، ترجمه سه بیت اول شعر "بنی آدم اعضای یکدیگرند" سعدی رو به انگلیسی می خونه و این میشه بخش انگلیسی این آهنگ!! و بعد با یه آهنگ خیلی خیلی ضعیف و سطح پائین، متن فارسی این سه بیت، چندین و چند بار تکرار میشه!! این هم از موسیقی زنده مجلس. حالا اصلاً این شعر چه ربطی به این مراسم داشت، بماند
  • خلاصه این فاجعه موسیقی تموم میشه و گروه سن رو ترک می کنن و جناب نظام اسلامی، با افتخار! برای بینندگان و شنوندگان عزیز! اعلام می کنه که هم اکنون، گروهی از عزیزانش! صندلی های گروه موسیقی رو از روی سن جمع می کنن!! دقت کن تورو خدا! حتی یه پرده نداشت این سن، و در حالی که نظام داره پشت تریبون حرف می زنه و کلی آدم ایرانی و خارجی نشستن جلوش (و در مقابل دوربین خبرگزاری های معتبر خارجی)، یه عده عین بز میان رو سن و صندلی ها رو میزارن رو کولشون و میبرن بیرون!! بابا اینا محشرن به خدا
  • بالاخره حدودای ساعت پنج، خود احمدی نژاد میاد پشت تریبون که "خبر خوش" رو اعلام کنه. بعد از تکرار حرفای پوپولیستی همیشگی، یک کلمه می گه که ایران از فاز "تحقیقاتی" تولید سوخت، به فاز "صنعتی" رسیده! همین و بس! حالا با کدوم آمار؟ با کدوم ارقام؟ با کدوم اسناد؟ هیچ معلوم نیست! خیلی ها فکر می کردن که امروز می خواد اعلام کنه که مثلاً زنجیره 164 تایی سنتریفیوژها، به زنجیره 3000 تایی گسترش پیدا کرده؛ اما دریغ! حتی این رو هم نگفت! فقط همینجوری میگه به فاز صنعتی رسیدیم
  • یه نکته فرعی بامزه هم این بود که در حالی احمدی نژاد این قضیه "صنعتی" رو حدودای ساعت پنج، "اعلام" کرد، که بیشتر از یک ساعت قبلش، آقازاده در اولین جملاتش، به این موضوع اشاره کرده بود: با همین میزان از "دقت و صراحت"
  • از نکات بامزه دیگه این مراسم هم این بود که فریدون خان بیگدلی، وقتی آهنگش رو اجرا کرد و خواست بره پائین، نظام اسلامی بهش گفت "نرو پائین"، و بعد به نقل از فریدون گفت که من دست همه دانشمندان جوان هسته ای ایران رو می بوسم

خلاصه اینکه فیلمی بود واسه خودش. جدای از محتوای مراسم (به قول قل مراد:"ها؟!" )، اجراش به شدت زرافه رو یاد نمایش های دبستانی و پیش دبستانی تو مراسم دهه فجر انداخت. دیگه نمی دونم شما "آدم ها" رو یاد چی انداخت

بازی سرنوشت

نمی دونم به تقدیر و سرنوشت پیش نوشته و محتوم، اعتقاد داری یا نه. یا حتی به شانس. من خودم جزو اون گروهی هستم که معتقدن که سرنوشت و آینده هر کسی دست خودشه و با تلاش خودش، آینده رو رقم می زنه.
اما گاهی وقتا اتفاقایی میوفته که آدم (یا حتی زرافه) رو وادار می کنه که به شانس اعتقاد پیدا کنه. این موردی که می خوام بگم، به نظرم یکی از همون موارد باشه

هممون می دونیم که غربی ها (منظور، مردم عادیه)، اصولاً آدم های سیاسی ای نیستن و بر خلاف تصور خیلی از ماها، وقتی باهاشون برخورد می کنیم، از ضعف شدید اطلاعات ژئوپالیتیکی شون شاخ در میاریم. خیلی از اونها اصلاً نمی دونن ایران کجاست، یا فک می کنن ایران و عراق، یکی هستن، یا فک می کنن ایرانی ها هم عرب هستن، و قص علی هذا
خلاصه، حتی پرونده هسته ای ایران هم تاثیر خیلی زیادی در افزایش شناخت اونها نسبت به ایران نداشته. تا اینکه زد و حدود بیست روز پیش، جریان بازداشت ملوان ها و تفنگ دار های بریتانیایی پیش اومد و خب به همین دلیل، برای بیش از دو هفته، ایران در صدر اخبار بریتانیا قرار گرفت و خب می شه حدس زد که احتمالاً الان بریتانیایی ها نسبت به مثلاً ماه پیش، اطلاعات و شناخت خیلی بیشتری راجع به ایران و ایرانی داشته باشن. منظورم اصلاً شناخت سیاسی و قضاوت و اینها نیست. صرفاً شناخت جغرافیایی و فرهنگی و نژادی و این جور چیزاست
خب، حالا درست بلافاصله بعد از پایان نسبتاً خوب این بحران، یه دفعه، تنها فوتبالیست ایرانی حاضر در لیگ برتر انگلستان، یعنی آندرانیک تیموریان، با ارائه یه بازی درخشان، دو گل به ثمر می رسونه و باعث پیروزی و صعود تیمش تو جدول تا رده پنجم میشه و برای اولین بار، به عنوان یکی از بازیکنان برتر هفته انتخاب میشه! به نظرم آندو شانس خیلی خوبی آورد و در بهترین شرایط زمانی خودش رو مطرح کرد، چون حالا وقتی تو رسانه های بریتانیایی، ازش به عنوان یه فوتبالیست ایرانی اسم برده میشه، احتمالاً کمتر بریتانیایی ای هست که ندونه ایران کجاست. حتی این موضوع -که شاید از نظر رسانه ای کمی جالب باشه- ممکنه از نظر حرفه ای و مالی هم به نفع آندو تموم بشه و مثلاً در پایان فصل، با یه قرارداد خیلی خوب، به یه تیم مطرح تر انگلیس منتقل بشه. یه شانس خوب دیگه آندو هم اینه که بدلیل مسیحی بودنش، از موج جدید اسلام ترسی و مسلمان آزاری اروپایی ها هم در امانه و کسی به چشم یه تروریست بهش نگاه نمی کنه
سوء تفاهم نشه، اصلاً‌ منظورم این نیست که بگم آندو "فقط" شانس آورده! نه، اصلاً! آندو موفقیت هاش رو مدیون اعتماد به نفس و پشتکار خودشه و هیچ شکی در این مورد وجود نداره. اما شانس خوبش، مربوط به زمان میشه. یعنی اگه مثلاً چهار-پنج هفته پیش یا حتی مثلاً سه هفته دیگه، اون بازی درخشان رو انجام می داد، مطمئناً نمی تونست مثل الان مطرح و شناخته شده بشه. به هر حال شاید این خوش شانسی، فقط واسه آندو نباشه و شامل حال سایر فوتبالیست های ایرانی هم بشه و از فصل بعد، شاهد حضور اونها در لیگ برتر انگلیس هم باشیم........باید صبر کرد و دید

حراج

خاطراتم را می فروشم. چند می خرید؟ باهاتون راه میام.
فی ترنی Faye Turney
که خاطرات 13 روز رو فروخت یکصد هزار پاوند (بیش از 180 میلیون تومان). یعنی روزی 14 میلیون تومان.
من حاضرم خاطرات همه عمرم رو یکجا، با کلی خاطره اضافه، بفروشم یکصد هزار پاوند. می خری؟ ...نمی خری؟.... خب بابا چون "به علت تغییر شغل" عجله دارم، آتیش می زنم به مالم و همه رو یکجا میدم همون 14 میلیون. حالا می خری؟ ببر، خیرشو ببینی

Friday 6 April 2007

همینجوری

برو بینیم بابا

TSI Mag

راستی شماره جدید مجله تله ستلایت اینترنشنال هم در اومده که می تونین در صورت تمایل، نسخه فارسی اون رو از اینجا داونلود کنین