Tuesday 28 November 2006

اقتدار!

به چه روزی افتادیم که دیگه وزارت خارجه افغانستان هم به حرفای رئیس جمهورمون
واکنش نشون میده. سوء تفاهم نشه؛ احترام افغانی ها به جای خود. اما از نظر سیستم
حکومتی، ما مثلاً خیر سرمون 28 ساله که یه حکومت با ثبات داریم (2500 سال 
قبلش هم همچین بی ثبات نبوده). اما افغانستان چی؟ هنوز که هنوزه پر درگیری و
جنگ و نیروی خارجی و غیره و غیره. اونوقت پرزیدنت جان ما، جوری حرف 
میزنه که زبون اونا رو هم رومون دراز می کنه.  خوب، به قول معروف 
"از ماست که برماست". اما واقعاً چرا؟  

خارجی

عجب خارجی شدیم ها!در راستای ورود به هزاره سوم و سند
چشم انداز بیست ساله کشور، خوشبختانه اولین مورد خارجی
شدنمون جامه عمل پوشیده و اگر نه بیشتر از شیطان بزرگ و
ایادی استکبار جهانی، لا اقل در همون حد تو مدرسه های
مملکتمون گروگانگیری می شه؛ اونم از نوع باحالش!
طرف با دخترش و اسلحه و نارنجک ، راه میوفته و خیلی خارجی
میره تو یه مدرسه راهنمایی و 120 تا بچه رو گروگان
می گیره و دو تا تیر زمینی وهوایی شلیک می کنه و
میگه باید با مسئولین مملکت حرف بزنم، هیچ رقم هم کوتاه
نمیام!!
بعد برانکه نشون بده چقد جدیه، 20 تا گروگان رو آزاد
می کنه و 2 ساعت بعد هم دستگیر میشه!! دختر بیچارش هم
تمام مدت داشته گریه می کرده! (نمی دونم چرا منو یاد
حاج کاظم آژانس شیشه ای انداخت!). به هر حال، از این
بابت، خارجی شده ایم، خفن!!

Monday 27 November 2006

بازم فوتبال

تیم فوتبال ایران تو بازی های آسیایی شرکت می کنه! خوب مبارکه. اما
اصلاً معلومه چه خبره؟ شما فهمیدین؟ چه تعلیقی و چه رفع تعلیقی؟   از
درک و فهم من زرافه که خارجه. ایشالله شما  فهمیده باشین  چی به چیه  

سقوط

بازم یه هواپیمای دیگه و یه سقوط دیگه و بیشتر از 30 کشته دیگه. آخه تا کی؟ آخه چرا؟ 

Saturday 25 November 2006

بدون تیتر

پسر صبحونه رو خورده و نخورده، کفش و کلاه می کنه و راه می یوفته سمت دانشگاه.
مامانش مثل هر روز براش دعا می کنه که سالم بره و برگرده و به موقع درسش
تموم شه و بعد هم کاری و ایشالله در اولین فرصت، ازدواج و سرو سامون.
اگه دست مامانه باشه، تو رویاهاش، نوه هاش رو هم می بینه.

این کار هر روز مامانه بود. خصوصاً شنبه های اول هفته. اما امروز، این شنبه
یه جورایی فرق می کرد.
امروز که پسره اول صبح رفت سر کلاس نشست، هنوز درست سر جاش جابجا نشده بود
که تو سینه اش احساس درد شدیدی کرد. اول زیاد جدی نگرفت، اما نه؛
درد بیشتر از این حرفا بود. دیگه نمیشد تحملش کرد. پسر فریادی زد و سرش
افتاد روی میز
............................................
ساعت حدود هشت و نیم بود. صبح اولین روز اولین هفته آذر. کی باورش میشد
یه دانشجو تو این سن سکته کنه؟؟ اونم تو یه همچین روزی و سر کلاس!
اما واقعیت داره! ظاهراً سکته کرده. خوب حالا تکلیف چیه؟ معلومه! باید
بردش به اتاق بهداری دانشگاه تا دکتر یا پزشکیار بهش رسیدگی کنه.
اما یه مشکل کوچولو داریم: تو این دانشگاه درندشت، یادشون رفته بوده
همچین اتاقی بسازن!! ده بیا!! خوب حالا به درک! زنگ می زنیم اورژانس،
اونا سه سوته میان و مشکل حل می شه. زنگ زدی؟ آره، سه سوته میان. نگران
نباش. بشمار...یه سوت...دو سوت.....سه سوت.....چهار سوت....پنچ دقیقه...
ده دقیقه.....یه ربع.......بیست دقیقه...نیم ساعت....چهل دقیقه....پنجاه
دقیقه...... یکی بره به اورژانس زنگ بزنه. بگه دیگه لازم نیست بیاین!
رفیقمون مرد!


این اتفاقیه که امروز تو دانشگاه علامه طباطبایی در پایتخت ام القرای
جهان اسلام افتاد. باور می کنید؟ البته که باور می کنید؛ چون نه اولین
بار بود و نه آخرین بار. اما آخه چرا؟؟

پ.ن. چند روز پیش هم که اون دانشجوی دانشگاه آزاد سبزوار، جلوی در
دانشکده و در حضور همسرش به ضرب چاقوی یکی از اعضای بسیج دانشجویی
کشته شد. ظاهراً مورد دیگه ای هم بوده که من بی خبرم. و این یعنی
3 دانشجو در یک هفته. خوب که چی؟ مگه واسه کی مهمه؟؟

TOR M1

خوب... بسلامتی سری اول موشک های تور ام.1 ساخت روسیه هم تحویل ایران
شدن. این موشکا خیلی باحالن. چون می تونن در آن واحد، 48 تا هدف
هوایی رو رهگیری کنن و همزمان دو تا شون رو نابود کنن. خیلی باحاله ها!
ایران 19 تا از این سیستم های موشکی دفاعی رو از روسیه خریده که به
مرور تحویل میشن .
راستی مبلغ قرارداد ، چیزی در حدود 600 میلیون پاوند بوده.
آره داداش. دارندگی و برازندگی! بترکه چشم حسود. اگه و اما و آخه و چرا
هم نداره.

نصف شبانه

هیشکی منو دوس نداره....قد سر یه سوزن!....آخه چرا؟

Friday 24 November 2006

روش جدید ترور

الکساندر لیتویننکو جاسوس سابق کا.گ.ب.   و اف. اس. بی.  که سال 2000 به انگلیس پناهنده
شده بود و از اون زمان در این کشور اقامت داشت، امروز در بیمارستانی در لندن درگذشت.
  الکساندر چند روز پیش و در پی ملاقات هایی با یک جاسوس سابق کا. گ. ب. و یک مامور 
امنیتی ایتالیایی،  احساس بیماری کرده بود و با مراجعه به بیمارستان، گفته بود که احتمالاً 
مسمومش کردن.  اما تو این چند روز، دکترها هر کاری کردن، نفهمیدن که اون با چی مسموم شده 
و روز به روز حالش بدتر و بدتر شد تا اینکه امروز فوت کرد. تازه پس از مرگش بود که 
اعلام کردن ظاهراً منشاء بیماری، آلودگی  الکساندر به مواد رادیواکتیو (ظاهراً پلوتونیوم 210) بوده.  اگه جداً اینطور بوده باشه، باید گفت عصر
جدیدی از ترورها شروع شده. ترور با استفاده از مواد رادیواکتیو، دیگه بابا آخرشه!
الکساندر در اواخر همکاریش با اف. اس. بی. در زمینه فساد مالی و مافیای قدرت و ثروت در
 روسیه تحقیق می کرد. کاری که به خودی خود، می تونه حسابی واسه آدم دشمن بتراشه.
البته اون از منتقدین دو آتشه ولادیمیر پوتین هم بود. به همین دلیل خیلی ها کرملین رو در 
این قضیه متهم می کنن. تا یادم نرقته بگم که لیتویننکو با آنا پولیتکوفسکایا روزنامه نگار
 شهیر روس که چندی پیش در راه پله منزلش ترور شد و بقتل رسید هم همکاری می کرد.
 پولیتکوفسکایا هم از منتقدین پرزیدنت پوتین بود. حالا من این همه نوشتم، اما نتونستم 
یه "آخه چرا" از توش بتراشم. ولی جداً  چرا نتونستم؟ آخه چرا؟؟ 

کانادا که عددی نیست!!

یادم رفته بود بگم: دیروز همزمان با طرح قطعنامه پیشنهادی کانادا در مورد وضعیت
حقوق بشر در ایران، نماینده نابغه ایران در کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل ، برای
اینکه نشون بده که ایران عمراً کم نمیاره، یک قطعنامه خیلی باحال و بامزه رو واسه 
محکوم کردن کانادا به نقض حقوق ساکنین اولیه این کشور، یعنی اسکیموها و سرخپوستان
مطرح کرد که امروز هم در موردش رای گیری شد و فقط شش کشور بهش رای مثبت
دادن. حتی ونزوئلا جان جان عزیز برادر هم به این قطعنامه ضایع، رای مثبت نداد!!

بعد از این رای گیری هم منوچهر خان متکی در کنفرانس خبری مشترکشون با وزیر 
خارجه مالزی، رسماً به جهانیان اعلام کردن که بابا  ایهالناس "کانادا اصلاً عددی نیست"
این مملکت در پیت که هنوز هم یه فرمانداری کله و فرماندارش واسه اینکه انگشت 
مبارکش رو بکنه تو دماغ گندهش، باید زنگ بزنه لندن و از ملکه اجازه بگیره، فک 
کرده چیکاره ی دنیاست که حالا تو کار ما فضولی می کنه؟ ما رسماً اعلام می کنیم که 
تا پدر پدرسوخته این کانادایی های سرخپوست کش اسکیمو آواره کن رو در نیاریم، 
ساکت نمیشینیم! اصلاً اخیراً کشف شده که راه قدس از اتاوا می گذرد!!

خداییش حیف نیست همه نوابغ هزاره سوم جمع شدن تو این مملکت که ما کفران نعمت
کنیم؟ پس تکلیف بقیه مردم دنیا چی می شه؟ چرا اونا باید از وجود عزیز این  نوابغ
بی بهره باشن؟ بابا آخه چرا؟؟؟

حالا تا بعد....

 

زندگی، فوتبال و دیگر هیچ!

خوب امروز چه خبرا بود؟

ایران اعلام کرد که به بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه می ده که برای اولین بار از تاسیسات لویزان بازدید کنن. جالب اینکه همین دیروز، آژانس درخواست ایران برای دریافت کمک های فنی برای ساخت و راه اندازی نیروگاه آب سنگین اراک رو (زیر سیبیلی) رد کرده بود. زیر سیبیلی واسه اینکه این خواسته رو رسماً رد نکردن، بلکه برای مدتی نامحدود! بررسی این درخواست رو مسکوت گذاشتن!

دیشب سازمان ملل هم قطعنامه ای رو بر علیه ایران و در زمینه حقوق بشر تصویب کرد. و این در حالیه که کمتر از یک هفته پیش، پارلمان اروپا هم یه همچین قطعنامه ای رو به تصویب رسونده بود.

امروزجسد پی یر جمیل (یا اونطور که در لبنان تلفظ می کنن، جمایل)، وزیر 34 ساله صنایع لبنان که دو سه روز پیش ترور شده بود، تشییع شد و در محل تولدش به خاک سپرده شد. مراسم تشییع جنازه که در کلیسای جامع سینت جورج بیروت برگزار شد، حقیقتاً باشکوه و تاثیرگذار بود. جمعیت شرکت کننده های مراسم، واقعاً زیاد بود.

پرزیدنت احمدی نژاد هم امروز دومین پست وب لاگش رو (بعد از حدود 3 ماه!) نوشت!

راستی تا یادم نرفته، امروز فیلم "میم مثل مادر" رسول ملاقلی پور رو هم دیدیم که  بسی  جالب بود.  به شدت توصیه می شود!


اما شاید یکی از مهمترین اخبار امروز ایران، مربوط به محرومیت فوتبال ایران از شرکت در هرگونه رقابت بین المللی بود. کوتاه مدتی بعد از پیروزی ایران مقابل کره جنوبی و تثبیت صعودش به جام ملت های آسیا به عنوان سرگروه، و تنها یک روز پس از صعود مجدد ایران به صدر جدول تیم های آسیایی در لیست فیفا، این خبر ناگوار منتشر شد.

اما چرا؟ می شه از همین حالا تصور کرد که از همین فردا یه عده شروع می کنن به سیاسی خوندن این قضیه و اینکه این هم در راستای افزایش فشار بین المللی بر ایران بوده. اما واقعیت چیز دیگه ایه. مدتهاست که فیفا از ایران خواسته بود که اساسنامه ش رو تغییر بده و دست دولت رو از فوتبال کشور کوتاه کنه. متاسفانه مسئولین همیشه سهل انگار ایرانی، هیچ توجهی به این موضوع نشون ندادن و هربار با استفاده از قاعده " از این ستون تا اون ستون فرجه!"، تصمیم گیری فیفا در این زمینه رو به تعویق می انداختن و لابد فکر می کردن که با این روش می تونن کاری کنن که فیفا کم کم این موضوع رو یادش بره یا بی خیال شه!

بهرحال، آخرین فرجه فیفا تا 24 نوامبر بود که خوب با بی اعتنایی مسئولین ورزش ایران، امروز این تهدید عملی شد و نه تنها فوتبال، بلکه وجهه بین المللی ایران و ورزش این کشور، یک بار دیگه بدلیل بی کفایتی مسئولین محترم، خدشه دار شد. جالب اینکه همین سه شب پیش، جناب مصطفوی و دو سه روز قبل هم حضرت آقای علی آبادی، نه تنها احتمال وقوع چنین اتفاقی رو نفی می کردن، بلکه رسماً می گفتن که اصلاً به فیفا چه ربطی داره؟ کشور خودمونه و هرکاری دلمون بخواد، می کنیم. چاردیواری اختیاری!! اما آیا واقعاً فوتبال و بطور کلی ورزش و ملت ایران، سزاوار همچین تحقیر هایی هستن؟ آیا واقعاً ایران قحط الرجال شده که ورزش مملکت رو می دن دست یه همچین آدمای نا آگاهی؟ اگه آره، باید پرسید چرا؛ و اگه نه، که دیگه بدتر. آخه واقعاً چرا؟؟



 

Wednesday 22 November 2006

زیگ زاگ

خوب بالاخره به حول وقوه الهی مجله اینترنتی زیگزاگ بعد از حدود سه ماه مراحل 
آماده  سازیرو پشت سر گذاشت و بر روی اینترنت در دسترس همه قرار گرفت. 
خوب مبارکه! اما کاش یه خورده زودتر اومده بود و نه همزمان با قضایای
 بروبچه های سی. اف. دی.! امیدوارم این همزمانیباعث فیلترشدن سریع وب سایت
 نوپای زیگ زاگ نشه. بهرحال خوندن، دنبال کردن و مشارکت درتولید محتوا برای
 این سایت رو به شدت توصیه (و حتی التماس) می کنم.انشاالله که کار خوبی از کار
دربیاد. این دیگه "آخه چرا" نداره. امیدوارم فیلتر نشه هیچوقت؛ ولی اگه خدای 
نکرده یه روزی فیلتر شد،  اونوقت رسماً می پرسم که بابا آخه چرا؟

اینم از آدرسش: توروخدا ببینین و مطلب بنویسین:

http://www.zigzagmag.com

....تا بعد  

آرامگاه نیوتن

من ابله تازه فهمیدم که سر آیزک نیوتن در کلیسای وست مینستر به خاک سپرده شده!

با اینکه چندین بار از این کلیسا و مقابر افراد سرشناسی که اونجا خوابیدن دیدار کردم،

اما تا حالا نمیدونستم که نیوتن هم اونجاست!!

راستشو بخواین، یه عمر شنیده بودم که نیوتن یهودی بوده و فکر نمیکردم که قبرش

تو یه کلیسا باشه!!



خاک بر سرم!! باید حتماًً میدیدمش. چرا ندیدم؟؟ آخه چرا؟؟؟



 

Tuesday 21 November 2006

90

امشب بعد از مدت ها برنامه 90 خیلی چسبید (حتی به این زرافه فوتبال نفهم!). تو بخش اول برنامه، مصطفی دنیزلی، مربی کاربلد ترک مهمون برنامه بود.
دنیزلی نشون داد اولاً خیلی باهوش و زیرکه (با خنده و شوخی از زیر جواب دادن به خیلی از سئوال ها در می رفت) و ثانیاً ظاهراً خیلی به شرکت در اینجور برنامه ها علاقه داره، طوریکه عادل مجبور شد که تقریباً به زور!! از استودیو بیرونش کنه؛ اونم با وعده یک برنامه کامل دو ساعته برای تحلیل زیربنایی فوتبال ایران.
و صد البته غرور و اعتماد به نفس بالای خودش رو هم نشون داد.

اما قسمت جالب برنامه تازه می خواست شروع بشه: جاییکه مهندس مصطفوی با کمال خونسردی و اعتماد به نفس بالا و با ژستی تو مایه های ناپلئون بناپارت! به عنوان مهمان دوم برنامه وارد استودیو شد.
ظاهراً مصطفوی روی محافظه کاری های اخیر عادل خیلی حساب کرده بود و شاید حتی پیش از پذیرش شرکت در برنامه، قول هایی هم در این زمینه گرفته بود (تئوری همیشگی توطئه!!).
اما عادل ظاهراً تصمیم گرفته بود که لا اقل این یک برنامه رو به روش قدیمش اداره کنه و این بود که جناب ژنرال مغرور، کم کم سرخ شد،‌ به لکنت افتاد، ناچار به ضد و نقیض گویی شد و حتی در اواخر برنامه کم کم داشت با لحنی کم و بیش زننده، با عادل درگیر میشد.
خلاصه آخر برنامه، ژنرال آدم را باز هم به یاد ناپلئون بناپارت مینداخت، منتها ناپلئون پس از نبرد واترلو!!

هرچند هیچ علاقه ای به این ژنرال شکست خورده ندارم، اما شرایطش جوری شده بود که نگرانش شدم که نکنه تو راه منزل بلا ملایی سرش بیاد!
البته وصد البته، تقصیر خودشه با این روش های عتیقه ای که در پیش گرفته.
میگن: چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. واقعاً چرا؟

تا بعد...

روزنامه نگاری با اعمال شاقه

بيست و يک روزنامه نگار ايرانی پس از بازگشت از سفری آموزشی به خارج از کشور، در فرودگاه مهرآباد تهران مورد بازجويی سه ساعته مأموران اطلاعاتی قرار گرفتند.
اين روزنامه نگاران از سوی انجمن صنفی روزنامه نگاران ايران و به دعوت بنيادی غيرانتفاعی به نام "ارتباطات برای توسعه (سی اف دی)" در هلند به اين کشور دعوت شده بودند تا در دوره ای آموزشی در زمينه روزنامه نگاری به مدت دوهفته شرکت کنند.

طی يک سال گذشته، چند مؤسسه رسانه ای اروپايی دوره های آموزشی برای روزنامه نگاران ايرانی در کشورهای ترکيه، انگلستان و هلند برگزار کرده اند که شرکت اين روزنامه نگاران در آنها واکنش برخی مطبوعات محافظه کار را برانگيخت.
اما به نظر می رسد نخستين بار باشد که روزنامه نگاران به دليل شرکت در اين دوره های آموزشی رسماً مورد بازخواست مراجع امنيتی قرار می گيرند.

روزنامه نگارانی که در دوره آموزشی هلند شرکت کرده بودند به انتخاب انجمن صنفی روزنامه نگاران به اين دوره اعزام شده بودند و شامل گروهی از روزنامه نگاران نشريات سراسری و همچنين تعدادی از روزنامه نگاران محلی شهرستان گرگان بودند.


متن کامل این خبر رو می تونین در سایت بی بی سی فارسی بخونین (البته پس از عبور از فیلتر!)

اما واقعاً باید پرسید که بابا آخه چرا؟؟
 

Sunday 19 November 2006

والیبال...

راستی امروز تیم ملی والیبال یه بازی عالی رو در مقابل تیم ملی ایتالیا برگزار کرد. جداً دمشون گرم. من گردن دراز که اصلاً انتظار همچین بازی خوبی رو نداشتم. آخه ایتالیا که شوخی نیست بابا! یه گیم از ایتالیا گرفتن مگه بچه بازیه؟ سه گیم دیگه رو هم که با اختلاف امتیاز کم واگذار کردن.



اما مشکل من با این قضیه اینه که این تیم با این همه استعداد و قابلیت، قبل از شرکت در مسابقات قهرمانی جهان فقط یه بازی تدارکاتی داشت، اونم با یه تیم باشگاهی نه چندان قوی صربستانی توی تهران!!!

خداوکیلی اگه فقط یه کوچولو از میلیاردها تومنی که توی فوتبال حیف و میل میشه، رو تو ورزشهای دیگه ، ازجمله همین والیبال هزینه می کردن، نتیجه بهتری نمی گرفتیم؟ تیمی که بدون بازی تدارکاتی یه گیم از ایتالیا می گیره،‌ با یه خورده سرمایه گذاری نمی تونست نتایج بهتری تو مسابقات بگیره؟ من که می گم می تونست. حتماً هم می تونست. خوب این مایه افتخار و شهرت خوب مملکت نمی شد؟ والا می شد!.. پس آخه چرا؟؟؟؟



....تا بعد...



 

بابا خیلی باحالین!

دیگه حتما همتون از ماجرای پیش اومده تو دانشگاه یو.سی. ال.ای (دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس) خبر دارین. همون که یه دانشجوی ایرانی-امریکایی (که معلوم نیست تو چه شرایط روحی ای بوده)، در مقابل درخواست کارت دانشجوییش که از طرف انتظامات دانشگاه مطرح شده بوده،‌ مقاومت میکنه و به همین دلیل، پلیس لس آنجلس وارد کتابخونه میشه و با وارد کردن شوک الکتریکی به این دانشجو، دستگیرش می کنه و میبره بازجویی.

خوب هیچ شکی نیست که ورود پلیس به کتابخونه و چنین برخوردی با دانشجوها، هیچ توجیهی نداره. دولت و مجلس ایران هم بلافاصله به این قضیه واکنش نشون دادن و بیانیه صادر کردن و محکوم کردن و خلاصه از همین کارای همیشگی در جهت آشکارسازی و محکومیت سبعیت امریکای جهانخوار.

حالا ما کاری نداریم که این دانشجو، اصلا تبعه ایران هست یا دیگه الان از کل هویت ایرانی، فقط یک اسم رو یدک می کشه. کاری نداریم که پلیس، تا قبل از دستگیری و بازجویی، اصلا از هویت اون اطلاع نداشته (اصولاً دعوا سر همین بوده!!). بازهم کاری نداریم که این دفاعیه و بیانیه هایی که از طرف ایران صادر شدن، واقعا از سر دلسوزی واسه اون جوون بوده یا فقط یه ژست سیاسی برای ماهیگیری از آب گل آلود بوده!! ما فقط به عنوان یه زرافه گردن دراز، از یه مطلب هیچ رقم سر در نمیاریم، اونم این که مگه بچه های کوی دانشگاه، دانشجو و ایرانی و داخل محوطه دانشگاه نبودن؟ مگه این بچه های ستاره دار، ایرانی و دانشجو نیستند؟ مگه.........؟ پس آخه چرا؟؟

بابا خیلی باحالین بخدا...

تا بعد.........

نیکوکاری ثروتمندان -2

حتما شنیدین که اخیراً خانم مدانا (همون مدونا ی خودمون) با سفر به یه کشور فقیر افریقایی، یه بچه کوچیک رو که مادرش در اثر ابتلا به بیماری ایدز فوت کرده بود رو به فرزندخوندگی پذیرفت و اونو با خودش به لندن برد.
نفس این کار می تونه خیلی ارزشمند باشه و حتی به عنوان الگویی واسه سایر افراد ثروتمند و سرشناس مطرح باشه.

اما یه نکته ظریف این وسط وجود داره که نباید از قلم بیفته. طبق قوانین اون کشور افریقایی، کسانی که می خوان یه بچه بی سرپرست رو به فرزند خوندگی بپذیرند باید حداقل برای 18 ماه در اون کشور ساکن باشن و بچه رو از کشور خارج نکنن. و بعد از این مدت،‌اگه دادگاه تشخیص بده که اونا سرپرست های خوب و صالحی بودن، این فرزندخوندگی رسمی می شه و حالا می تونن بچه رو با خودشون به هرجا که بخوان،‌ببرن.
حالا این وسط تکلیف خانم مدانا ی لندن نشین چی بود؟ طبق قانون، ایشو و همسر گرامیشون، جناب گای ریچی باید واسه 18 ماه تو افریقا می موندن تا مراحل قانونی کار انجام بشه. اما مگه میشد؟ ناسلامتی مداناست نه برگ چغندر!!!

خلاصه اینکه بعد از بحث ها و درگیری ها و مجادلات فراوان بین موافقین و مخالفین (که معتقد بودن نباید همچین بدعتی گذاشته بشه ، چون می تونه شروعی دوباره بر خرید و فروش بچه های افریقایی توسط ثروتمندان اروپایی رو به دنبال داشته باشه) ، سرانجام (همونطور که انتظار می رفت) زور مدانا چربید و ایشون مثل یک ژنرال فاتح،‌بچه به بغل وارد فرودگاه هیثرو ی لندن شد

شما رو نمی دونم اما این قضیه واسه من یه معنی بیشتر نداشت و اونم اینکه یک بار دیگه ثابت شد که تو این دنیا،‌ قوانین محدودکننده فقط برای افراد فرودست جامعه هستن و پولدارها، قدرتمندها و خلاصه آدمای با نفوذ یا خودشون قانون هستن یا اصولاً از قانون بالاترن!!

...اما آخه چرا؟؟؟
پ.ن. البته برای اینکه فک نکنین که این زرافه گردن دراز به عالم و آدم بدبینه، جناب ویلیام هنری گیتس دوم (بابا همون بیل گیتس خودمون!) رو به عنوان یه آدم حسابی واقعی و لوطی اسم می برم. اون و خانومش ملیندا با تاسیس بنیاد بیل و ملیندا گیتس تا حالا میلیونها دلار رو در زمینه های مختلف و در جهت کمک به جهان سومی ها اهدا و سرمایه گذاری کردن. از تامین منابع مالی برای واکسیناسیون بچه ها و مبازره با ایدز گرفته تا کمک به ارتقای سطح سواد در بنگلادش و سایر نقاط دنیا. پول و ثروتشون هم بنظر من گردن دراز، کاملاً قانونی و حلال بدست اومده. می گی نه؟ به سیستم عامل کامپیوتری که داری باهاش این خرعبلات رو می خونی نگاه کن!

تا بعد.....



نیکوکاری ثروتمندان

امشب تام کروز برای سومین بار "رسماً" ازدواج کرد. اون هم با کیتی هولمز که هفده سال ازش کوچیک تره. کاری نداریم که چقدر مسخرست که آدم در حالی که نوزاد هفت ماهه اش رو بغل کرده، بره تو کلیسا و با همسرش رسماً ازدواج کنه. و به عنوان یک عضو فعال فرقه ساینتولوژیست، ادای یه مسیحی معتقد رو هم در بیاره. اما چیزی که واسه ماچه زرافه سئوال برانگیزه اینه که این دو تا شخصیت معروف هالیوود، برای یک شب مراسم ازدواج تو یک قلعه باستانی ایتالیایی، بیشتر از 20 میلیون دلار هزینه می کنن و همه رسانه های بزرگ و معتبر دنیا هم خبرش رو با خوشحالی و افتخار!! پوشش می دن. و هیچکس نمی پرسه که یه همچین هزینه و تجملاتی واسه چیه و چه توجیهی داره؟ اونم واسه سومین ازدواج یک مرد 44 ساله.

موضوع وقتی جالب می شه که همین آقا، یه روز بیاد و مثلاً 20 هزار دلار به یونیسف کمک کنه. اونوقت بیا و ببین رسانه ها چه می کنن در تعریف و تمجید از انسان دوستی و شخصیت والا و وارسته این آدم!!

من که زرافه ای بیش نیستم و از کارای شما آدما سر در نمیارم. اما شما بگین: آخه چرا؟؟؟

آخه چرا "ماچه زرافه"؟

خوب..قول داده بودم که تو این پست، در مورد ماچه زرافه یه توضیحاتی بدم.
اگه موافق باشین، عجالتاً "زرافه" رو بگم و "ماچه" رو بزارم واسه یه وقت دیگه. اوکی؟ دمتون گرم!

جونم براتون بگه تو این وبلاگ قراره مسائل مختلف سیاسی،‌اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی،‌ هنری، ورزشی و خلاصه هرچی که فکرش رو بکنید،‌ با سئوال "آخه چرا" مطرح بشن. خوب برای طرح همچین سئوالات و فضولی هایی از این دست،‌ کی میتونه از یه بچه زرافه فضول و شیطون و گردن دراز،‌مناسبتر باشه؟ یه بچه زرافه با اونهمه کنجکاوی و شیطنت،‌ گردن درازش رو تو هر سوراخی می بره تا از همه چی سر در بیاره و طبیعتاً دائماً سئوال "آخه چرا" براش پیش میاد.

و اما داستان "ماچه" چیه؟
اینو اگه اجازه بدین فردا می نویسم براتون. اشکالی که نداره، داره؟

پس تا بعد...

بازگشت ماچه زرافه


سلام. ماچه زرافه برگشته. امیدوارم این بار موندگارتر از دفعات قبل باشه. شاید لازم باشه که واسه کسانی که ماچه زرافه رو نمیشناسن،‌در مورد این اسم و دلیل انتخابش یه توضیحی بدم. خوب قول می دم تو پست بعدی اینکار رو بکنم. اما چون این پست خاص رو فقط واسه بازگشتش نوشتم، شاید بهتر باشه که اینجا رو شلوغ نکنم و اون توضیحات رو بزارم واسه پست بعدی.
پس تا بعد....