Tuesday 27 February 2007

شب پره

و اما گوشه هایی از اونچه که دیشب پرید:
اولا سمیه خانم بینات، همسر احمد آقای باطبی آزاد شد. خب خدا رو شکر
ثانیاً بچه های ادوار تحکیم گیلان که بازداشت شده بودن، به یک روایت به قید وثیقه آزاد شدن و به روایت دیگه، در شرف آزادی هستن.
سئوال اما اینه که اگه اینا یا مثلاً سمیه خانم، مجرم هستن، چرا به این زودی آزاد می شن؟ و اگه مجرم نیستن، پس اصلاً چرا بازداشت می شن؟؟ بقول یکی از دوستان، این بازداشت ها، این روزها به شتری تبدیل شده که در خونه همه می خوابه! راستی به نظرتون شتر با زرافه هم همزیستی داره و در خونه ش می خوابه؟

اما جدای از دنیای سیاست و سیاست بازی (به شکل مرسومش البته)، دیروز خبرای دیگه ای هم بود. کنارگذاشته شدن استقلال از جام باشگاه های آسیا، حتمی، قطعی و رسمی شد. هرکی هرچی می خواد، بگه یا فکر کنه؛ اما زرافه از این موضوع خوشحال شد. چرا؟ چون شاید این باعث بشه که آقایون بالاخره بفهمن که همه دنیا، ایران نیست که ضابطه ها، قوانین و تاریخ ها، دوزار نیارزن و هر مشکلی رو بشه با ریش گرو گذاشتن و کدخدا منشی و راه های دیگه (که هم تو دانی و هم من!)،‌ فیصله بدن و ماس مالی کنن و روز از نو، روزی از نو.
دیشب عادل هم کولاک کرده بود و با اختصاص بیش از دو ساعت از کل سه ساعت برنامه 90 به این موضوع، سعی کرد با تعداد زیادی از افراد مرتبط با این موضوع صحبت کنه و مسئله رو باز کنه. از جمله این افراد، جویباری، نجف نژاد، امیدوار رضایی و نبی (دبیر فدارسیون) بودن. و البته مصاحبه ای از قلعه نویی رو هم پخش کرد. جالب بود که تا آخر برنامه، تمام این آقایون ضد و نقیض حرف زدن و آخرش معلوم نشد کی مقصر بوده. اما حرف آخر رو جویباری زد و خیال عادل و ما رو راحت کرد. اون با صراحت اعلام کرد که در زمینه حذف استقلال از جام باشگاه ها، هیچکس مقصر نیست، الا شخص شخیص عادل خان!! استدلالش هم این بود که عادل باید به مسئولین استقلال یادآوری می کرد که لیست اسامی رو به موقع بفرستن و در این مورد کوتاهی کرده و خلاصه هرچه فریاد دارید، بر سر عادل بزنید

حالا خداوکیلی یه نگاه به ترکیب هیات مدیره استقلال، خیلی چیزها رو در خیلی زمینه ها روشن می کنه: نجف نژاد، رسولی نژاد، امیدوار رضایی و بامزه تر از همه، سرکار خانم عشرت شایق! همگی نماینده مجلس هستن، اون هم نه از تهران. زریبافان هم که یار غار مستر پرزیدنته. آخه کجای دنیا اینجوریه؟ اصلاً این آقایون – وخانوم – سیاستمدار رو چه به فوتبال؟ مگه کار مهمتری ندارن؟ مگه کارهای سیاسی شون رو انجام دادن که حالا اومدن سراغ فوتبال؟ اینایی که همشون، انواع و اقسام عنوان هایی مثل دکتر و مهندس رو هم یدک می کشن، و ظاهراً عرضه خوندن و فهمیدن یه نامه کوتاه، ساده و رسمی کنفدراسیون آسیایی به زبان انگلیسی رو هم ندارن، و از عهده یه کار به این سادگی بر نمیان، سیاست مملکت رو چه می کنن؟ اینها که حتی نمی تونن حق یه تیم فوتبال و طرفدارانش رو حفظ کنن، چجوری می خوان از حقوق ملت، تو مجلس و دولت و اصلاً تو دنیا دفاع کنن؟؟
وضع پرسپولیس هم با استقلال هیچ فرقی نداره. هیات مدیره اون باشگاه هم، لبریزه از انواع و اقسام وزیر و وکیل و معاون وزیر و امثالهم.
ظاهراً این رجال سیاسی از این دو باشگاه پرطرفدار و قدیمی، "بوی کباب شنیدن"، غافل از اینکه اونجا داشتن "خر داغ می کرده اند"! حالا ببین کی گفتم

بحث استقلال و پرسپولیس، یا بطور کلی فوتبال و اصلاً ورزش این مملکت، نیازمند یک بررسی "دقیق و کارشناسیه"، که البته از اونجا که این زرافه، ادعای کارشناسی نداره، فقط می تونه به بخش "دقیق" کار برسه و نظرات خودش رو راساً اعلام کنه. بدبختانه، بعضی از مسائل و مشکلات، بقدری واضح و مبرهن هستن که لازم نیست آدم کارشناس باشه تا اونا رو ببینه و بفهمه؛ و حتی یه زرافه مثل بنده هم اونا رو به وضوح می بینه.

زرشک

هیچی دیگه همش پرید! درست یک ساعت چیز نوشتم و درست لحظه ای که اومدم پابلیشش کنم، با یه اشتباه همش پرید و هیچ جور هم نتونستم برش گردونم! تا من زرافه خر باشم که پست های طولانی رو مستقیم و آنلاین ننویسم. اول تو ورد تایپ کنم و بعد با خیال راحت پابلیش کنم.

Monday 26 February 2007

شب اسکار در بازداشتگاه

در حالی که اون ور دنیا مراسم اسکار 2007 در جریانه و مردم دارن حالشو می برن، اینجا هنوز همون برنامه های قبلی و همیشگی در جریان هستن: امروز سه تا از اعضای ادوار تحکیم وحدت شاخه گیلان بازداشت شدن: آرش بهمنی، بابک مهدیزاده و سید کهزاد اسماعیلی! در حالیکه هنوز کسی از اتهام این بچه ها خبر نداره، ظاهراً یکشنبه قراره دادگاهشون برگزار بشه!! اما آخه واسه چی؟ آخه چرا؟؟
پ.ن. خب این هم از عوارض نصف شب نویسی! بچه ها دیروز دستگیر نشده بودن؛ پنجشنبه صبح دستگیر شدن و دیروز (یکشنبه) ظاهراً دادگاه داشتن (که از چند و چونش عجالتاً بی خبریم)، اما من زرافه ابله، با اینکه خبر رو درست خوندم،‌ اما چون نصف شب بود، متوجه نشدم که "امروز" (یعنی دیروز)، یکشنبه بوده و نه پنج شنبه! به هر حال شرمنده! اما خب، حالا زیادی هم گیر ندین. اصل و موضوع خبر که اشتباه نبوده -که البته ایکاش اشتباه بود

Saturday 24 February 2007

The Lost Humanity انسانیت از دست رفته

1- از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
2- گشتیم، نبود؛ نگرد، نیست
3- دلم می خواد بمیرم

Friday 23 February 2007

نا امیدی، نا امنی، و دیگر هیچ

امروز البرادعی گزارش جدید و شش صفحه ایش رو در مورد سرپیچی کامل ایران از قطعنامه و ضرب االعجل سازمان ملل، تقدیم شورای امنیت کرد و خلاصه بدجوری بوی جنگ میاد؛ اما مهم نیست.
امروز بالاخره رسماً اعلام شد که پرینس هری (پسر دوم پرینس چارلز و پرینسس دایانا) همراه با هنگ زرهی محل خدمتش، به عراق اعزام میشه و احتمالاً در بصره و در همسایگی ایران مستقر میشه؛‌ اما این هم به درک.

می دونین مهمترین خبر امروز چی بود؟ درحالی که ادعا میشه که شهرام خان جزایری به سادگی از دست مامورین پلیس ایران فرار کرده، خانم سمیه بینات، همسر احمد باطبی – که دندانپزشکه و در حال گذروندن طرحش تو گرگان بوده- توسط سربازان گمنام امام زمان (یا همون اطلاعاتی های خودمون!) ربوده میشه و جالبتر اینکه تا الآن، مقامات رسمی، این قضیه رو انکار کرده ان. احمد باطبی هم در واکنش به این موضوع، دست به اعتصاب غذای نا محدود و کامل زده. این وضع مملکت ماست. اما آخه چرا؟

Thursday 22 February 2007

Inflation تورم

راستی کم کم واسه بنزین 150 تومنی و تورم پشت بندش هم آماده باشین. آخ که عجب حالی داریم میکنیم با این پول نفتی که آوردن سر سفره هامون

Poor Texas! بیچاره تکزاس

چند شب پیش واسه خودمون لمیده بودیم جلوی شومینه و داشتیم خیر سرمون از زندگی لذت می بردیم که یهو (به قول بردبارخان ییییییهو!) صدای شلیک یه گلوله از بیرون، چرتمون رو پاره کرد. اما چون بعدش صدای دیگه ای نیومد، ما هم بیخیالش شدیم و به چرت تنبلانه مون ادامه دادیم. حالا ساعت چند بود؟ حدودای 10. خلاصه هیچی، امروز که رفته بودیم سوپرمارکت واسه خرید، خبردار شدیم که ای دل غافل! اون صدای گلوله مربوط به اقدام به سرقت مسلحانه اتومبیل صاحب سوپرمارکت بوده!! تصور کن ساعت 10 شب روشن (بخدا اونجا جلوی سوپر، کاملاً روشنه، ضمن اینکه دورتا دورش هم ساختمون ها و ادارات ارتش و نیروی انتظامی یه!)، اومده بودن و برای دزدیدن ماشین، بطرف راننده شلیک کرده بودن که گلوله خوشبختانه خورده بود به صفحه کیلومترشمار ماشین.
یه روزایی بود که وقتی صحبت از نا امنی و مواردی از این دست می شد، مردم می گفتن: "بابا مگه اینجا تکزاسه؟" اما حالا فک کنم وقتی تو تکزاس صحبت نا امنی میشه، میگن بابا مگه اینجا ایرانه؟؟
کشور خوب و قشنگی داشتیم….یادش به خیر

شهرام، حسین، یونسکو


1- "شهرام جزایری از زندان فرار کرد و ظاهراً از کشور هم خارج شده"
خداوکیلی خبر از این مسخره تر و احمقانه تر هم ممکنه؟؟ تو سیستمی که یه دانشجو یا وبلاگ نویس یا روزنامه نگار رو بعد از بازداشت، واسه چندین ماه می ندازن تو انفرادی و ممنوع الملاقات می کنن و حتی برای درمان هم از زندان نمیارنش بیرون، باید باور کنیم که شهرام خان جزایری، به سادگی از دست مامورین بی گناه و بی خبر از همه جا، فرار کرده؟؟ چندبار بگم: "لیک محال است که من خر شوم"؟


2- دیروز پهلوان حسین رضازاده در کمال فروتنی! نامه ای به ضرغامی نوشت و ازش خواست که امسال واسه مراسم "قهرمان قهرمانان" دعوت نشه. اون با اینکارش ضمن اینکه مغرورانه و تلویحی اعلام کرده که اگه به مراسم بیاد، بازم خودش انتخاب می شه، اما با زرنگی خودش رو از انتقادات بعدی راحت کرد. اگه یادتون باشه، بعد از اینکه چند سال پیاپی، رضازاده رو به عنوان قهرمان قهرمانان انتخاب کردن و این قضیه کاملاً بی مزه و خالی از هیجان شده بود، پارسال دیگه حسابی سر و صدا کرد و در حالیکه همه انتظار داشتن فرد دیگه ای (مثلاً ساعی) به این عنوان دست پیدا کنه، اما بازهم رضازاده رو انتخاب کردن که خیلی زننده بود. خداییش، در قهرمانی و اعجوبه بودن حسین شکی نیست، اما واقعاً اگه یه سری حرف ها رو نمی زد، از بعضی ها حمایت نمی کرد و ...، بازم اینطور بهش عزت و احترام می ذاشتن؟ بازم هرسال انتخابش می کردن؟ هممون می دونیم که انتخاب همه ساله اون به این عنوان، صرفاً بخاطر ورزش قهرمانی (یا حتی پهلوانی) نیست، و همین باعث شده که از محبوبیتش در بین مردم، کاسته بشه.

3- امروز از طرف یونسکو به عنوان "روز زبان مادری" انتخاب شده. کار جالب و شایسته ای بوده، چون زبانهای بسیار زیادی تا حالا از بین رفتن و تعداد بسیار زیادی هم در شرف نابودی هستن. طبق آمار یونسکو، در حال حاضر، حدود 6000 زبان در دنیا وجود داره؛ اما 96 درصد مردم دنیا ، به تنها 4 درصد این زبانها (یعنی حدود 240 زبون) صحبت می کنن. به عبارت دیگه، حدود 5750 زبان دنیا، تنها در بین 280 میلیون نفر رواج داره. یعنی بطور متوسط، هر کدوم از این زبونها، کمتر از 49 هزار نفر گوینده و شنونده دارن؛ و این یعنی اینکه به سرعت در حال نابودی هستن، مگر اینکه برای نجاتشون کاری انجام بشه.  یادمون باشه که با نابودی هر زبان، یک تاریخ و یک فرهنگ هم نابود میشه

Tuesday 20 February 2007

آخر بهمن

1- مشکلات جسمی و روحی احمد باطبی بالا گرفته و ظاهراً از زندان به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شده. در حالیکه پدر و وکیلش از وخامت حال احمد حرف می زنن، اما مسئولین زندان طبق روال معمول، از شرایط مساعدش صحبت می کنن!
2- باشگاه استقلال در حالی از جام باشگاه ها حذف شده که با گذشت سه روز، هنوز هم آقایون دارن دنبال مقصر می گردن و تو مصاحبه های مختلف، با ارائه آمار و اطلاعات متناقض، سعی در بی گناه نشون دادن خودشون دارن و اینها در حالیه که اصلاً معلوم نیست که اصولاً لیستی به کنفدراسیون ارسال شده یا اینکه حتی اون حرف های مبنی بر ارسال لیست در ساعت 10 صبح یا 4 بعد از ظهر شنبه 10 فوریه (بیست و یک بهمن) هم دروغه! حالا گیرم که راست باشه، خدا اینهمه روز و ماه رو از اینا گرفته بود که گذاشتن واسه 4 بعد از ظهر روز آخر؟ و اونم با استفاده از پست معمولی جمهوری اسلامی؟؟ یکی نبود به این آقایون دکتر و مهندس و وزیر و وکیل مجلس، تذکر بده مه آقایون مدیران نخبه، چیزایی مثل فکس و ای میل هم اختراع شده و تو دنیا داره استفاده می شه؟
3- ...از ذهنم پرید. نمی دونم می خواستم چی بنویسم! پس عجالتاً همینجوری واسه خالی نبودن عریضه، یک فقره "آخه جرا؟" ی جانانه تقدیمتون می کنم!

پ.ن. گفته میشه که محققین ایرانی، انسولین خوراکی رو با موفقیت آزمایش کردن. دیگه تا اطلاع ثانوی، راست و دروغش پای خودشون. اما امیدوارم این یکی دیگه مثل حکایت داروی درمان قطعی ایدز و مواردی از این دست نباشه. تعداد بیماران دیابتی تو کشور به شکل خطرناکی بالاست و این خبر -در صورت واقعی بودن- می تونه خبر خیلی خوبی براشون باشه.

اینم از بهمن 85

Monday 19 February 2007

لیک محال است که ما خر شویم!

سید اشرف الدین قزوینی ملقب به "نسیم شمال" که معروف ترین شاعر دوران مشروطه بود، روزنامه ای به نام "نسیم شمال" رو اول در رشت و بعدها در تهران منتشر می کرد. در این روزنامه، مطالب و اشعار انتقادی رو عمدتاً در قالب طنز می نوشت و منتشر می کرد و اشعار و مقالاتش به حدی مشهور و محبوب بودن که خیلی ها او رو با نام "آقای نسیم شمال" می شناختند.
نسیم شمال یه شعر خیلی معروف داره که به شدت وصف حال ما و دوران ماست. خصوصاً بعد از دیدن فیلمی که لینکش رو تو پست "بازم محموتی" گذاشته بودم، احساس کردم لازمه که این شعر رو هم اینجا بذارم. سید اشرف الدین، سال 1287 هجری قمری به دنیا اومد و در سال 1352 قمری از دنیا رفت. روحش شاد که با تمام انتقاداتی که کرد، ما هنوز اندر خم همان کوچه ایم. اما آخه چرا؟

دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

Saturday 17 February 2007

هلیکوپتر

ظرف تنها 48 ساعت، دو تا هلیکوپتر شرکت نفت تو دریاچه نمک شیراز (دریاچه مهارلو) سقوط کردن و جمعاً 5 نفر کشته شدن. کسانی که با هوانوردی آشنا باشن می دونن که سقوط هواپیما و هلیکوپتر در موقع فرود، توی دریاچه نمک چیز عجیبی نیست؛ جونکه هم به شدت به فرودگاه شیراز نزدیکه و هم اینکه بخاطر وضعیت آبش، تصویری رو ایجاد می کنه که به راحتی خلبان رو به اشتباه می ندازه. اما نکته ای که اینجا غیر طبیعی بنظر میاد اینه که اولاً هیچیک از این دو هلیکوپتر، قصد فرود نداشتن، بر عکس "ظاهرا"ً از فرودگاه شیراز بلند شده بودن و به سمت سیرجان پرواز می کردن. پس قاعدتاً احتمال اشتباه گرفتن دریاچه با فرودگاه و کم کردن ارتفاع برای فرود، منتفی میشه. نکته بعد اینه که بعد از سقوط هلی کوپتر اول (حالا به هر دلیل)، قاعدتاً سایر خلبان های این شرکت، حواسشون را بیشتر از همیشه جمع می کنن و احتمال وقوع حادثه مشابه در همون محل و اونهم در چنین فاصله زمانی کمی از سانحه اول، تا حد زیادی بعید بنظر می رسه. بنابراین میشه دو احتمال رو در نظر داشت: یا وضعیت فنی و عملیاتی و پروازی این هلی کوپترها خیلی خیلی خرابه، و یا اینکه تو دریاچه مهارلو خبرایی هست که ما ازش بی خبریم. بنظر زرافه، احتمال مورد دوم بیشتره. باید صبر کرد و دید

اسطوره های مدیریت

خب به سلامتی یه نمونه دیگه از کارهای محیر العقول "مدیران جوان" این مملکت هم به بار نشست. باشگاه استقلال به اون همه اهن و تلپ و "سازمان فوتبال" و "مربی هلندی" و "امیر خان" و "صمد آقا" و "نصف کابینه" و خلاصه یه عالم ادعا، با یکی دیگه از شاهکارهای مدیریتی (که تو این مملکت اصلاً چیز عجیب و کم سابقه ای نیست)، از لیگ قهرمانان آسیا کنار گذاشته شد! حالا چرا؟ چون این مدیران سختکوش و با تجربه، نتونستن یه لیست 22 نفره بازیکنان رو سر موقع (یعنی تا 22 بهمن) آماده و به کنفدراسیون آسیا ارسال کنن!....حالا اینکه در آینده چه اتفاقاتی ممکنه بیفته و با پارتی بازی و ریش گرو گذاشتن و من بمیرم و تو بمیری (بالاخره آسیاست دیگه!)، استقلال بتونه بره به جام یا نه، هنوز مشخص نیست؛ اما در هر صورت، اتفاقات احتمالی بعدی، هیچ چیزی از ارزش کار این مدیران موفق کم نمیکنه! حقیقتاً باید بوسه زد بر دستان این مدیران لایق و زحمتکش و بی ادعا و کاربلد و باتجربه و مرده شور برده

بازم محموتی

توروخدا این فیلم رو ببینین و خودتون قضاوت کنین:

فیلم

بازم می خواد مثل اون قضیه "هاله نور" بزنه زیرش و بگه مونتاژه؟ من زرافه حاضرم قسم بخورم که این آقای دکتر!!! حتی یه معادله دیفرانسیل رو بلد نیست حل کنه. باور کن معادله درجه دو رو هم شک دارم بتونه حل کنه! حتی از این آقا بعید نیست که تو درجه یکش هم بمونه! کسی که فکر می کنه انرژی هسته ای رو میشه "کشف" کرد! اونهم تو خونه و توسط یه دختر 16 ساله و با ابزاری که از بازار خریده! طرف مدعیه که "میانگین سن دانشمندان هسته ای ایران، زیر 25 ساله"! می دونی یعنی چی؟ یعنی میانگین سوادشون، زیر فوق لیسانسه!! طرف میگه "دانشمندای ما سلول بنیادی رو کشف کردن"! بابا این یارو خیلی گیجه بخدا! خدایا رحم کن به این مملکت

Friday 16 February 2007

Hush! هیس


هیسسسس! آروم! یواشتر! انقدر سر و صدا نکنید بابا! محمود خسته است. میخواد بخوابه

Thursday 15 February 2007

افراد حرفه ای و اخلاق غیر حرفه ای

چی میشه گفت؟ تو ایران عادت کردیم که از کسی انتظار و توقع برخورد و اخلاق حرفه ای نداشته باشیم. در حقیقت تو این مملکت، خیلی ها اصلاً نمی دونن برخورد حرفه ای یعنی چی! اما آدم (در این مورد خاص، زرافه!) از آدم های حرفه ای که سالهاست دارن تو اروپا کار می کنن، اونهم تو موسسات معتبر و کاملاً حرفه ای، انتظار دیگه ای داره. اونهم نه یه انتظار بی مورد یا توقع بیجا؛ بلکه صرفاً توقع داره که حداقلِ اخلاق حرفه ای رو رعایت کنن و دوبار پیاپی، خلف وعده نکنن. یا دیگه نهایتش، اقلاً یه عذرخواهی خشک و حالی بکنن. جداً چی میشه گفت؟ گویا ایرانی جماعت، هرجای دنیا که باشه و هرچند سال هم که بصورت حرفه ای در محیط های حرفه ای کار کرده باشه، خصلت های بدش رو از دست نمی ده. اما تا دلتون بخواد، خصلت های خوب ایرانی رو به سرعت برق و باد، بدست فراموشی میسپره! اما آخه چرا؟؟ (کلی وقت بود این سئوال رو نپرسیده بودم! بعد از مدت ها بهانه مناسب دستم اومد! ). و اما باقی قضایا: اولاً که امام جمعه میانه دیروز با چاقو به قتل رسید!‌اما نمی دونم چرا زیاد در موردش صحبت نشد. ثانیاً امروز اول صبح، بعد از یه دوره نسبتاً آروم تو سیستان بلوچستان، دوباره یه اقدام تروریستی انجام شد و با استفاده از یه پیکان به عنوان تله انفجاری، یک اتوبوس حامل کارکنان سپاه رو منفجر کردن که ظاهراً بین 8 تا 18 تا کشته داشته و تعداد زیادی هم مجروح. با این اوضاع و احوال مملکت و این اقدامات تروریستی، اصلاً بوهای خوبی از آینده به مشام نمیرسه. ثالثاً اینکه آقای تشخیص مصلحت تو مشهد گفت که اگه امریکا، حسن نیت نشون بده، آماده مذاکره هستیم (جالا نگفت منظور از حسن نیت، دقیقاً چیه و یا مذاکره در مورد چه موضوعات و تا چه سطحی). لحن امریکایی ها هم امروز کاملاً عوض شده بود (از خود جورج بوش گرفته تا ژنرال پیتس فرمانده نیروهای امریکایی مستقر در عراق). رابعاً اینکه عجب فوتبال مشتی ای بود این نصفه شبی! بازی تکراری بولتون و آرسنال رو میگم. همه چی داشت: از بازی آندرانیک تیموریان (اون هم 84 دقیقه و بازی خوب و مثبتش) گرقته تا دو تا پنالتی (که آرسنالی ها جفتش رو زدنن تو آسمون!)، تا اخراج همبازی اسرائیلی آندو، تا سه مرتبه برخورد توپ با تیر دروازه هر دو تیم و خلاصه 120 دقیقه هیجان. جداً بازی قشنگی بود. هرچند آخرش، تیم آندو باخت و حذف شد.

خلاصه اینهم روز و شب دیگه ای بود که اومد و رفت.

Tuesday 13 February 2007

آسیاب بادی

راستی عصر (در واقع از دم دمای غروب تا نه شب) هم عجیب سر کار بودم. فکر کن سه ساعت تمام بشینی کنار تلفن و دائم هم ذهنت رو مرتب کنی؛ اما آخرش از تماس خبری نشه! خیلی باحاله ها! باور کن

شُکر

امروز از اون روزا بود. اتفاقی افتاد که باور نمی کردم هیچوقت (لا اقل حالا حالاها) بیفته. انقدر عجیب، غیر منتظره و عالی که هنوز باورم نشده و نمیشه. امیدوارم آخرش هم به همین خوبی اولش باشه و پشیمونی و ناراحتی پیش نیاد. خدایا، دمت گرم

حیف از عادل، دریغ از نود

ظاهراً عادل خان فردوسی پور علاقه ای به یادگیری از تجربیات گذشته نداره. حتی بعد از اون برنامه آبکی به اصطلاح نقد. برعکس، در این برنامه از محمد مایلی کهن به عنوان کارشناس دعوت می کنه تا از دلش دربیاره که در دعوت نامه اون برنامه کذایی، عنوانش رو بجای "کارشناس"، تنها "مربی فوتبال" نوشته بودن و دیدید که چقدر هم از این موضوع شاکی بود.
القصه،‌امشب این آقای مثلاً کارشناس که به عنوان بحث و آنالیز کارشناسی، بازیها رو گزارش می کرد (اینجا علیزاده اوت می ندازه، اینجا محمدی پاس میده به حسن کچل، و قص علی هذا)، اوج هنرنمایش رو در تقابل شخصی با قلعه نویی(یا قلعه نوعی! ما که آخر نفهمیدیم کدومه!)، نشون داد. جاییکه این دو تا دلقک که ادعاهاشون گوش فلک رو کر کرده، لااقل 15 دقیقه از وقت برنامه رو به درگیری و تسویه حسابهای شخصی به هدر دادن. جالب اینجاست که جناب امیرخان (یا اردشیرخان! این یکیش رو هم نفهمیدیم هنوز!)، در حالیکه داره دم از دلسوزی برای بیت المال می زنه و میگه برای صرفه جویی در مصرف بیت المال، تو اتاق های دو نفره، چهارتایی می خوابیدیم، یک ششم وقت برنامه زنده تلویزیونی رو که هر ثانیه اش، خدا تومن واسه بیت المال هزینه داره رو با اراجیف خودش و مایلی کهن تلف می کنه. شما رو به خدا، فقط به میزان ادب، کمالات!، و سواد (همین فارسی رو میگم ها، زبان های فرنگی و فوتبال علمی پیشکش شون) سرمربی اسبق و فعلی تیم ملی کشورتون توجه کنید:
قلعه نویی: " ...هرکسی که این حرفو بزنه..."
مایلی کهن: " من هرکسی نیستم!"
قلعه نویی : " من مَردم!"
مایلی کهن: "من هم مردم! نامرد نیستم!"
..........
و حالا سواد رو ببینین:
قلعه نویی: " کل یوم تیم ملی!" (منظور از کل یوم، کلهم به معنای همگی می باشد که لا اقل سه مرتبه از سوی مربی باسواد! و جانماز آبکش تیم ملی، بوضوح بیان می شود)
مایلی کهن: " در هاف تیم دوم..." دقت کنید که منظور از "هاف تیم"، هاف تایم یا همان نیمه است!!
مایلی کهن: "هاف ساید"! (که البته منظور آف ساید می باشد!)

حالا برین خوش باشین با این سرمربی ها و کارشناسای فوتبال مملکتتون! با این همه فهم و شعور و سواد و درک، تیم های اروپایی عمراً به گرد تیم ما برسن!

اما خداییش، یه چیزی رو نباید از نظر دور داشت، و اونهم اینکه
"بالاخره همه چیزمون باید به همه چیزمون بیاد"

Monday 12 February 2007

کفار بی وجدان، کمونیست های بی ناموس

1- یه افسر پلیس امریکا، بدلیل اینکه از کنار یه اتوبوس سرویس مدرسه که چراغ اضطراریش روشن بوده، رد شده و سبقت گرفته، خودش رو 200 دلار جریمه کرده.
2- یه روزنامه نگار هلندی به خاطر خوردن هفده قطعه شکلات، از خودش شکایت کرده. اون مدعی شده که چون این شکلات ها از کاکائوهای تولیدی در مزارع افریقا تهیه شده بودن و در اون مزارع هم از کودکان به عنوان کارگر بیگاری گرفته میشه،‌ پس اون هم شریک جرم محسوب می شه و باید به زندان بره. جالب اینکه وقتی دادستانی کل هلند این دادخواست رو رد کرده، طرف تقاضای فرجام کرده و یه مهاجر جوون بورکینافاسویی رو که در دوران کودکی در همین مزارع کار می کرده، به عنوان شاهد واسه شرکت در جلسه بعدی دادگاهش، معرفی کرده.

اصل و تقصیل این دو تا خبر باحال رو می تونین تو وب سایت رادیو زمانه بخونین

Sunday 11 February 2007

بیچاره گلسرخی، بیچاره ما، دریغ از 33 سال

احتمالاً دیدین یا شنیدین که نفرت انگیزترین فارغ التحصیل کارشناسی مکانیک در سراسر دنیا (ببخشید، هیچ رقم نمی تونم خودم رو راضی کنم و بهش بگم مهندس مکانیک!)، چند شب پیش تو برنامه مزخرفش (دستمال یزدی فوق العاده)، با افتخار بخش هایی از دفاعیات خسرو گلسرخی مربوط به 33 سال پیش رو پخش کرد. دیشب مجدداً این بخش های گزینشی و به شدت سانسور شده رو با افتخار مضاعف و با نهایت منت بر سر بینندگان و در حضور صفار پخش کرد. و بلافاصله بعدش هم، خزعبلات رحیم پور ازغدی رو گذاشت که با پررویی و بی شرمی و دریدگی همیشگیش، گلسرخی و خلاصه هرکسی غیر از خودش و همپالکی هاش رو به جهالت، نادانی و بیسوادی متهم می کرد.
سالها پیش متن کامل دفاعیات گلسرخی رو خونده بودم و با دیدن این تصاویر سانسور شدهد به شدت متاسف شدم. داشتم دنبال متن کامل و اصلی می گشتم که بذارم اسنجا؛‌و درست زمانی که ناامید شده بودم، ییهو! از طریق رادیو زمانه به وبلاگ جناب ناصر خالدیان لینک شدم و متن رو اونجا پیدا کردم که اینجا "کپی- پیست" می کنم. در ضمن اگه به اینترنت پرسرعت دسترسی دارین، می تونین فیلم هشت دقیقه ای اون دادگاه رو از وبلاگ ناصرخان داونلود کنید. حدود 19.5 مگابایته.

نکته تاسف برانگیز اینه که آدم میبینه حرف های 33 سال پیش گلسرخی رو میشه امروز هم تو دادگاه تکرار کرد. یعنی از این بابت هیچ تفاوتی نکردیم. اما گلسرخی این فرصت رو پیدا کرد که حرف بزنه و از خودش و طرز فکرش (حالا درست یا غلط)، دفاع کنه و دادگاهش هم نه تنها علنی بود، بلکه حتی ضبط و پخش تلویزیونی داشت. اما الان بعد ار 33 سال، به کجا رسیدیم؟ آیا میشه دفاع کرد؟ میشه حرف زد؟ میشه لا اقل وکیل داشت یا دادگاه علنی؟؟

بخونید:

■ قسمت‌هاي سانسور شده دفاعيات دادگاه خسرو گلسرخي و كرامت دانشيان:
«... اتهام سياسي در ايران، اين است. زندان‌هاي ايران پر است از جوانان و نوجوان‌هايي كه به اتهام انديشيدن و فكر كردن و كتاب خواندن، توقيف و شكنجه و زنداني مي‌شوند.
آقاي رييس دادگاه! همين دادگاه‌هاي شما آنها را محكوم به زندان مي‌كند. آنان وقتي كه به زندان مي‌روند و برمي‌گردند ديگر كتاب را كنار مي‌گذارند و مسلسل به دست مي‌گيرند.
بايد به دنبال علل اساسي گشت. معلول‌ها ما را فقط وادار به گلايه مي‌كنند. چنين است كه آنچه ما در اطراف خود مي‌بينيم فقط گلايه است.
در ايران انسان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه مي‌كنند. چنان‌كه گفتم من از خلقم جدا نيستم، ولي نمونه صادق آن هستم. اين نوع برخورد با يك جوان، كسي كه انديشه مي‌كند، يادآور انكيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است.
يك سازمان عريض و طويل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد كه تنها يك بخش آن فعال است، و آن بخش سانسور است كه به نام اداره نگارش خوانده مي‌شود. هر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده مي‌شود. در حالي كه در هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست، و بدين گونه است كه فرهنگ موميايي شده كه برخاسته از روابط توليدي بورژوا كمپرادور در ايران است، در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و انديشه مترقي و پويا را با سانسور شديد خود خفه مي‌كند. ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت مي‌گيرد، با تمام خفقان، مي‌توان جلوي انديشه را گرفت؟
آيا در تاريخ، شما چنين نموداري داريد؟ خلق قهرمان ويتنام نمونه صادق آن است. پيكار مي‌كند و مي‌جنگد و پوزه تمدن ب-52ي آمريكا را بر زمين مي‌مالد!
در ايران ما با ترور افكار و عقايد رو به رو هستيم. در ايران حتي به زبان‌هاي بالنده خلق‌هاي ما مثل خلق‌هاي بلوچ، ترك، كرد اجازه انتشار به زبان اصلي را نمي‌دهند. چرا كه واضح است آن چه بايد به خلق‌هاي ايران تحميل گردد، همانا فرهنگ سوغاتي امپرياليسم آمريكاست كه در دستگاه حاكمه ايران بسته‌بندي مي‌شود. توطئه‌هاي امپرياليسم هر روز به گونه‌اي ظاهر مي‌شوند. اگر شما در زماني كه نيروهاي آزادي‌بخش الجزاير مبارزه مي‌كردند آن زمان را در نظر بگيريد، خلق الجزاير با دشمن خود رو در رو بود. يعني سرباز، افسر و گشتي‌هاي فرانسوي را مي‌ديد و مي‌دانست دشمن اين است. ولي در كشور‌هايي نظير ايران، دشمن مرئي نيست بلكه في‌المثل در لباس احمد آژان، دشمن را فرو مي‌كنند كه خلق نداند دشمنش كيست!».
«...امپرياليسم در جوامعي مثل ايران، براي آن كه جلودار انقلابات توده‌اي بشود، ناگزير است كه به رفرم‌هايي دست بزند. آقاي رييس دادگاه! كدام شرافتمند است كه در گوشه و كنار تهران مثل نظام آباد، مثل پل امام‌زاده معصوم، مثل ميدان شوش، مثل دروازه غار، برود و با كساني كه يك دستمال زير دارند صحبت كند و بپرسد: شما از كجا آمده‌ايد، چه مي‌كنيد؟ مي‌گويند: ما فرار كرده‌ايم! از چه؟ از قرضي كه داشته‌ايم و نمي‌توانستيم بپردازيم.
اصلاحات ارضي، درست است كه قشر خرده مالك را به وجود مي‌آورد ولي در سير حركت طبقاتي است، اين ماندني نيست. خرده مالكي كه با ماموران دولتي مي‌سازد نزديك‌تر است. ثروتمندتر است، آرام آرام مالك‌هاي ديگر را مي‌خورد در نتيجه ما نمي‌توانيم بگوييم كه فئوداليسم در ايران از بين رفته. درست است شيوه توليد دگرگون شده مقداري، ولي از بين نرفته. مگر همان فئودال‌ها نيستند كه الان دارند بر ما حكومت مي‌كنند، بورژوا كمپرادور، شركت‌هاي زراعتي و شركت‌هاي تعاوني كه بيشتر به خاطر ميليتاريزه كردن ايران به كار گرفته شده تا كدخداها!».
اين را هم در شروع سخنان اضافه کنيد: «من قطره‌اي ناچيز از عظمت خلق‌هاي مبارز ايران هستم خلقي كه مزدك‌ها و مازيارها و بابك‌ها، يعقوب ليث‌ها، ستارها و حيدر اوغلي‌ها، پسيان‌ها و ميرزا كوچك‌ها، اراني‌ها، روزبه‌ها و وارطان‌ها داشته است».


حال خود قضاوت کنید

Vladimir The Great

عجب حالی داد شسته شدن و پهن شدن امریکا و جورج بوش توسط ولادیمیر خان پوتین. روسیه باید خیلی وقت پیش برای بازپس گیری اقتدارش اقدام می کرد. البته حالا هم کاری نکرده و فقط تا اینجا در حد حرفه.اما خب همینم بد نیست. حسابی جا زدن و حتی بعضی ها این رو نشونه ای از آغاز دور جدید "جنگ سرد" دونستن. فک نمی کنم اینقدرها قضیه جدی باشه، اما یه چیز مسلمه و اونم اینکه ولادیمیر دیگه تحمل این جورج ابله رو نداره؛ اونم با این همه حماقت و بلاهت و قلدری

تست

کدام گزینه نفرت انگیزتر است؟
الف- فرزاد حسنی
ب- صفار هرندی
ج- رحیم پور ازغدی
د- همه موارد



پاسخنامه: گزینه "د" صحیح است

The other Omid 2 اون یکی امید 2

اییییییییییییییییییییییول! امید رفتنی شد
یوهوووووووووو

Thursday 8 February 2007

مد و لباس

قانون "مد و لباس" هم که به حول و قوه الهی تصویب و به دولت ابلاغ شد تا هرچه زودتر اجرایی بشه. دیگه چی می خواین ملت؟ این دولت مهرورز، درحالیکه عالم و آدم بهش گیر دادن و تحریمش کردن، اما یه لحظه از فکر خدمت به شما ملت شریف، غافل نمیشه. حتی تو این بحبوحه، به فکر مد و تیپ و لباستون هم هست. حالا باز قدر ندونین.

اون یکی امید- The other OMID

کمتر از 12 ساعت مونده. از صمیم قلب آرزو می کنم موفق بشه. موفقیت امید، میتونه من رو هم امیدوار نگه داره. کی میدونه؟ شاید یه روزی...بالاخره دیگه... کی می دونه؟ به هر حال دلم می خواد به اینترنت دسترسی داشته باشه و جمعه شب، خبر موفقیتش رو برام بنویسه. خدایا! کمکش کن.

امید -Hope

ای خدا! یعنی ممکنه؟ یعنی میشه؟

Wednesday 7 February 2007

تهوع

سن و سالت قد نمی ده به سالهای 1940 و 1950 که پروپاگاندای منزجر کننده‌ی استالینی رو دیده باشی؟ اشکال نداره. دهه‌ی شصت خودمون چی؟ آهان، جوونتر از این حرفایی که فیلمهای صدا و سیما تو اون سالها رو دیده باشی و یادت باشه؟ مهم نیست. 1984 جورج اورول رو که حتماً خوندی دیگه. چی؟ اینو هم نخوندی؟ ای بابا، کیهان چی؟ سرمقاله های حاج حسین تو این روزنامه‌ی معتبر و وزین رو که دیگه خوندی. آهان فهمیدم. این رو هم نخوندی. باشه بازم اشکالی نداره.
اگه می خوای از یه فیلم پروپاگان متعفن محظوظ بشی، پنجشنبه بعد از ظهر بشین و از شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی، تکرار فیلم "رویای مرد مرده" رو تماشا کن!
با دیدن این فیلم، ظرف کمتر از دو ساعت (دقیقاً 109 دقیقه)، می بینی و درک می کنی که چجوری یه دانشجوی اخراجی (بخوان "ستاره دار") مقطع فوق لیسانس که همینجوری اتفاقی رشته تحصیلیش کامپیوتر بوده و اهل اینترنت و چت هم هست (یه وقت فک نکنین منظور وبلاگ نویس و کامپیوتر بازه ها!)، با عشق خارج و پول (اونم از نوع دلار امریکا)، توسط گروه های به اصطلاح "حقوق بشری"، که "ظاهراً" در زمینه اخبار و "خبرسازی" هم فعالیت دارن (یه چیزی تو مایه های قلم به دست مزدور خودمون!)، با حربه دلار و سکس! اغفال میشه و آینده و زندگی و همسر فداکارش رو فدا می کنه و آخرش هم با وعده های دروغین، خام میشه و خودسوزی می کنه و میمیره؛ در حالیکه می فهمیم که اون گروه "فعال بشردوست"، در حقیقت از وابستگان "منافقین" بودن که سر نخشون دست "خارجی" هاست. جالبترین بخش این فیلم "آموزشی" هم سکانس یکی به آخر فیلمه؛ جاییکه می بینیم شبکه به اصطلاح خبری (و در واقع استعماری) "بی بی سی ورلد"، اولین شبکه تلویزیونی خارجیه که خبر و صحنه خودسوزی از پیش طراحی شده رو پوشش خبری و تصویری میده و از رژیم تندروی جمهوری اسلامی، انتقاد میکنه! (بیچاره آنیا سیتارام هم بی خبر از همه جا، اسمش تو این فیلم هست. البته حقشه. اگه ریگی به کفشش نبود که نمی رفت تو بلندگوی تبلیغاتی پیرکفتار استعمار بریتانیا کار کنه که!)

اما نگران نباشین! آخرین سکانس فیلم، شما رو از نگرانی در میاره: جاییکه سربازان گمنام امام زمان، تو فرودگاه و درست دم گیت خروجی،‌ اون زن منافق فاسد و شیطان صفت رو دستگیر می کنن و می برنش که ارشادش کنن!

لذت بردی از هنر کارگردانی؟ ‌کیف کردی از قدرت سینمای جمهوری اسلامی؟ یعنی تنها صحنه ای که از قلم افتاده بود،‌این بود که وقتی تو فرودگاه اون زنیکه منافق رو بازداشت می کنن، از تو کیفش یه دونه (یا اگه بشه، یه زنجیره کامل!) سانتریفیوژ کشف و ضبط کنن تا بفهمیم چجوری تو کار ملت غیور ایران که دنبال دستیابی به "حق مسلم" خودشه، موش می دوونن و خرابکاری می کنن.

ظرف کمتر از دو ساعت، بخوبی ارتباط دانشجوی ستاره دار، کامپیوتر، خبر و روزنامه نگاری و رسانه، گروه های فعال به اصطلاح حقوق بشر، دلارهای امریکایی ویژه براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی، فریبخوردگی، خیانت و بی تعهدی و از هم پاشیدن نظام خانواده و خلاصه همه جور فساد اخلاقی دانشجوی اخراجی، منافقین، امریکای جنایتکار و صهیونیزم جهانی، و رسانه های استکباری (خصوصاً بی بی سی)رو متوجه می شین و آنچنان یاد می گیرین که تا دنیا دنیاست، یادتون نره.

خلاصه پنجشنبه ظهر بشینین و حتماً این شاهکار رو تماشا کنین. خصوصاً اگه اخیراً مشکلات مزاجی دارین و مایلین که غذاهای هضم نشده تون رو بالا بیارین و راحت زندگی کنین، توصیه می کنیم این فیلم رو ضبط کنین و روزی سه بار (هر هشت ساعت یکبار) تماشا کنین. اگه افاقه نکرد، می تونین هر شیش ساعت یکبار، تماشاش کنین.