Friday 9 March 2007

یه چیزی بین 8 و 9 مارچ

دیروز از اون روزای خفن بود. از نظر شخصی که یه بلای عجیب و غریب سرم اومده بود و بکلی صبح تا شب، از کار و زندگی افتاده بودم. (اصولاً من در زمینه بلایای عجیب و غریب، یک تخصص و "جاذبه" ویژه دارم و این بلایا رو "جذب" می کنم). و این بلای جدید (که البته هنوز هم ادامه داره) عبارت بود از یکجور درد عصبی در نوک دندون هام! درست همون حالت حساس شدنی که مثلاً‌ موقع گاز زدن یخ به دندونها دست می ده... بگذریم حالا... گذشته از موارد شخصی (که خفن ترینش همینی بود که گفتم)، کلی اتفاقات خفن (و جه بسا خوف) غیر شخصی هم افتاده بود،‌ ازجمله آزاد شدن 15 تای دیگه از خانومهای بازداشت شده (یعنی الان سه تاشون هنوز تو زندان هستن، محبوبه خانم عباسقلی زاده، شادی خانم صدر و ژیلا خانم بنی یعقوب). دیگه اینکه واشینگتن پست نوشته که سردار علیرضا عسگری، معاون سابق وزیر دفاع ایران که مدتیه ناپدید شده، ظاهراً داره با سرویس های جاسوسی غربی همکاری می کنه. به عبارت بهتر، گفته که این آقا ربوده نشده بلکه به خواسته خودش، گم و گور شده و بعد هم به یه کشور دیگه منتقل شده. بامزه اینه که اسرائیلی ها (از جمله روزنامه ها آرتص) گفتن که ایشون، الان تو امریکاست، اما یه کارشناس امریکایی گفته نخیر، اتفاقاً تو اسرائیله! یکی دیگه هم گفته بابا دعوا نکنین، طرف تو اروپاست! اما باحالترین اظهار نظر رو یه کارشناس نظامی ایرانی کرده و گفته عسگری چهار پنج ساله که از دور خارج شده بوده و خلاصه خیر و خاصیتی واسه کسی نداره! قدیما این جمله رو به این شکل می گفتن: گربه دستش به گوشت نمی رسه؛‌ میگه پیف پیف بو میده! .....دیگه اینکه دیروز مثلاً 8 مارچ هم بود و پلیس،‌یه تجمع کوچیک خانومها رو که در همین رابطه جلوی مجلس جمع شده بودن، متفرق کرده. راستی انوشه خانم انصاری هم به مناسبت 8 مارچ، یه سخنرانی باحال کرده بود. دیگه چی؟ آهان! گویا سه شنبه صبح از حدود ساعت 9 تا 13، سیستم های پدافند اطراف یو. سی. اف اصفهان، یه ریز داشتن شلیک می کردن! مثلاً اینکار یه جور مانور دفاعی بوده. حالا که یو.سی. اف. رو گفتم، این رو هم بگم که این آژانس نامرد با اون رئیس کمونیستش (ملقب به البرادعی)، گفته سطح همکاریمون با ایران رو به نصف سطح فعلی تقلیل میدیم. یکی نیست بگه مگه تا حالاش چه حالی بهمون می دادین که حالا نصفش کنین! یا اصلاً یکی نیست به این البرادعی بگه: مرد ناحسابی! تو اگه دکتری، پس چرا تو آژانس کار می کنی؟
نکته مهم: چون دیروز بخاطر همون مشکل دندون از دور خارج بودم و از دنیا بی خبر، کل خبرای بالا رو از بی بی سی و زمانه نقل کردم. دیگه راست و دروغش پای خودشون
پ.ن.1. مثلاً خیر سرم می خواستم دیشب تا صبح کار کنم و عقب موندگی دیروز رو جبران کنم؛ اما از ساعت یک و نیم نصف شب تا نه صبح، داشتم کارهای گیتی و آزاده و مخصوصاً مینه رو ادیت می کردم! البته خداییش میارزید. هر سه تا مطلب، باحال بود
پ.ن. 2. لینک این سه تا آدم محترم رو ندادم که بیشتر از این آبروشون نره
پ.ن.3. در حالی که بنده شب تا صبح کار گیتی خانوم رو ادیت می کردم، خبر رسید که خودش تو پارک مشغول والیبالیدنه! دلم واسه خودم کباب شد
پ.ن.4. راستی چرا فقط خانوما کاراشون رو میدن من ادیت کنم؟ یعنی آقایون، زرافه رو آدم نمی دونن یا خانوما زرافه رو خر می دونن؟
پ.ن.5. آی خانومای محترم! این شماره 4 شوخی بودا! جدی نگیرین یه وقت! همچنان با اشتیاق فراوان، کارهای شما را می ادیتیم
:D

6 comments:

Anonymous said...

hala hame ja bayad dad bezani, kare mano edit mikoni? :D

Anonymous said...

بي‌آبرو! بايد حالا همه جا جار بزني دو صفحه رو اديت كردي؟؟؟ از زير كاراي خودت در مي‌ري بعدش مي‌اندازي گردن كار ديگران؟؟؟ خيلي هم دلت بخواد افتخار مي‌ديم كارامون رو بخوني!!! باشه اينبار من مي‌دونم و تو و مطلب‌هاي اديت شونده‌ات:))

Anonymous said...

میگم بیا اسم وبلاگو از «آخه چرا» تغییر بده به «دیگه چه خبر» ! هوم؟
:D

ماچه زرافه said...

راهیل جان، آره راست میگی، فکر بدی هم نیست. اما آخه چرا؟؟
:D

Anonymous said...

من راحیل جانم نه راهیل جان!
جواب سوالتم اینه که: برای اینکه زیرا!
:D

ماچه زرافه said...

راحیل جان تو آخه از یه زرافه، اونم از نوعیش که 21 ساعت یه ضرب پای نت بوده، انتظار داری سواد درست حسابی داشته باشه؟ بابا چه توقع هایی والا!
در مورد جوابت به سئوالم هم باید بگم خیلی نکته داشت و کاملاً زیرکانه بود؛ و من قانع شدم
:D