Tuesday 28 September 2010

عمو عزرائیل، پیاده شو با هم بریم

امروز به فاصله سه چهار ساعت، خبر فوت پدران دو تا از دوستان و همکاران رسید. طنز تلخ قضیه اونجا بود که دومی، توی فیس بوک، به اولی تسلیت گفته بود و از بقیه دوستان و همکاران هم خواسته بود که هوای همکار اول رو داشته باشن، که ناگهان (ناگهان به معنای واقعی کلمه) خبر فوت پدر خودش هم رسید.

و چقدر سخته شنیدن چنین خبرهایی از چند هزار مایل دورتر؛ اونهم وقتی که حتی نمی تونی بری و برای آخرین خداحافظی، ببینی عزیزت رو.

عمو عزرائیل، می دونیم که ماموری و معذور؛ اما عجالتا شرایط ما رو درک کن و یه مدتی، ما و دوستان و همکارانمون رو بیخیال شو! جای دوری نمیره

Saturday 18 September 2010

حسی غریب

بیشتر از یک سال و هشت ماه، توی این وبلاگ چیزی ننوشتم. هر روز، انقدر برای گزارش های کوتاه و بلند تلویزیونی مطلب نوشته بودم که دیگه فرصت، یا حتی حوصله ای برای نوشتن در اینجا باقی نمی موند. کتمان نمی کنم که بخشیش هم از تنبلی بوده البته؛ اما خیلی وقتها هم واقعا دلم می خواست چیزی رو اینجا بنویسم- برای دل خودم- اما حقیقتا وقتش رو نداشتم.


الان هم شرایط تغییری نکرده. نمی دونم می تونم این فرصت رو برای خودم جور کنم که بطور مرتب- حتی اگه شده چند خط- اینجا بنویسم یا نه. اما امشب، بعد از خوندن آخرین پست یک دوست قدیمی، پیش از اینکه ایران رو ترک کنه، احساس کردم باید دوباره شروع کنم به نوشتن در اینجا....امیدوارم که بتونم اینکار رو ادامه بدم

Friday 16 January 2009

کار واقعی

پانزدهم ژانویه: دو روز گذشت! دیروز که روز اول بود، خیلی هیجان و استرس داشتیم، اما خب به هر حال یه جورایی هم مطمئن بودیم که مشکلی پیش نمیاد.
اما امروز که اون هیجان و همراهی های دیروز تموم شده بود، تازه کار اصلی شروع شد! حالا دیگه مثل قطاری می مونه که راه افتاده و ترمز هم نداره! خلاصه ماه عسل تموم شد و دیگه هر روز، همین آشه و همین کاسه. دیگه هرگز روزی نخواهد بود که همه بچه ها با هم تعطیل باشیم و بتونیم یه برنامه همگانی بذاریم. زندگیه دیگه

Wednesday 14 January 2009

شروع

چهاردهم ژانویه: فقط چند ساعت مونده. یعنی الان دیگه کمتر از یازده ساعت. بعد از بیش از یه سال برنامه ریزی و هشت ماه تمرین جدی و پرفشار، تا حدود ده ساعت و نیم دیگه اولین برنامه ها روی آنتن میره و خب میلیونها نفر می بینن که تو این مدت ما چه می کردیم و از این به بعد قراره چه بکنیم. امیدوارم همونقدر که خودمون امیدواریم، مخاطب ها هم امیدوار باشن و فردا ازمون مایوس نشن. البته خب فک می کنم شاید تا مدتی (مثلا سه ماه)، هنوز اونقدر که باید و شاید حرفه ای نباشیم. اما امیدواریم مخاطب ها صبور باشن و بهمون فرصت بدن تا ضعف هامون رو حتی الامکان برطرف کنیم.... نمی دونم چرا این چند ساعت پایانی اینقدر سخت میگذره. امیدواریم فرداشب این موقع، با اعصاب راحت خوابیده باشم. مردم (منظورم بیننده هاست) هم همینطور.

Sunday 4 January 2009

غزه

سوم ژانویه. "زندگی، جنگ، و دیگر هیچ"* این حکایت مردم غزه در آغازین روزهای سال جدید میلادی و قمریه
آخرین دقایق شنبه، سومین روز سال نوی میلادیه. چند ساعت پیش، نیروهای پیاده و زرهی اسرائیل، وارد غزه شدن. از اون لحظه تا الان درگیری های خیلی شدیدی توی این شهر جریان داره. توی همون لحظات اول، حداقل سیزده تا فلسطینی دیگه بر اثر شلیک گلوله تانک، کشته شدن. مقام های بیمارستانی غزه، تقریبا دو ساعت پیش گفتن که تعداد کشته های این هشت روز، از مرز چهارصد و پنجاه نفر گذشته. بی شک تا الان این آمار بالاتر هم رفته. از اون طرف، حماس هم با خمپاره داره به سربازای اسرائیلی حمله می کنه و اونها هم ادعا می کنن که تعدادی از سربازای اسرائیلی رو کشتن. اما هنوز هیچ آمار رسمی و دقیقی وجود نداره. باید تا فردا صبر کرد.
واکنش ها هم کم نبوده تا الان. در اولین لحظات حمله، یک سخنگوی ارتش اسرائیل ادعا کرد که این عملیات، "دفاعیه و نه هجومی"! ساعتی بعد هم اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل اعلام کرد که این عملیات زمینی، ممکنه "چندین روز" ادامه داشته باشه. باراک همینطور تلویحی حزب الله لبنان رو هم خطاب قرار داد و گفت اسرائیل در مرزهاش با لبنان، "آمادگی هر تحولی" رو داره. محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی ها هم ورود ارتش اسرائیل به غزه رو به شدت محکوم کرد. قراره تا چند دقیقه دیگه، شورای امنیت سازمان ملل متحد نشست اضطراری داشته باشه. فرانسه هم عملیات زمینی ارتش اسرائیل رو محکوم کرد. بریتانیا خواستار آتش بس فوری دو طرف شده. واکنش های جهانی همینطور ادامه داره.
اما سه چهار ساعت قبل از شروع عملیات زمینی، حدود ده هزار نفر توی میدون ترافالگار لندن جمع شده بودن و بر علیه اسرائیل و جنگ و در دفاع از فلسطینی ها شعار می دادن. ایرانی های زیادی هم بینشون بودن. جالب اینکه کن لیوینگستون، شهردار پیشین لندن هم در بین این جمعیت حضور داشت. بعد از شروع حمله هم، گروه زیادی جلوی سفارت اسرائیل جمع شدن و شعار دادن و پرچم اسرائیل رو آتیش زدن.
با همه اینها، غزه اما تنها جای خبرخیز امشب دنیا نبود. توی همین گیر و دار غزه، یه زلزله قوی به شدت هفت و دو دهم تا هفت و هشت دهم در مقیاس ریشتر هم در حوالی اندونزی رخ داد. ظاهرا مرکز این زلزله در عمق اقیانوس بوده و سیستم های هشدار تسونامی این کشور فعال شده. البته هنوز هیج گزارشی در مورد خسارات و تلفات احتمالی این زلزله منتشر نشده
با بحران مالی جهانی به استقبال سال 2009 رفتیم و با این همه خونریزی هم شروعش کردیم. ادامه این سال، چه خواهد شد؟
____________________________________________________
* نام یکی از آثار معروف اوریانا فالاچی

Saturday 3 January 2009

امنیت

دوم ژانویه. با یکی از دوستان به ریچموند پارک رفتیم. ریچموند، در غرب لندن، یه پارک جنگلیه که چند گونه حفاظت شده از حیوانات هم توش زندگی می کنن. از جمله گله های بزرگ گوزن، آهوهای قرمز و آهوهای زرد. گذشته از زیبایی طبیعی این پارک، چیزی که خیلی جالبه، احساس آرامش و امنیت این حیوانات در حضور انسان هاست. اصولا آهو جانور ترسوییه و گوزن هم به ندرت اهلی میشه و قاعدتا این حیوون ها نباید با آدمیزاد، همزیستی چندانی داشته باشن. اما طبیعت دوستی این مردم باعث شده که این حیوانات وحشی، به آدمها اعتماد کنن و اجازه بدن که تا فاصله خیلی کمی بهشون نزدیک بشیم. یعنی انقدر احساس امنیت می کنن که می تونی بری وسط گله شون و اونها با اینکه کاملا هشیارن و همه حرکاتت رو زیر نظر دارن، اما باز آرامش دارن و فرار نمی کنن.
کاری نداریم، اما چیزی که امروز با دیدن آرامش و امنیت اونها خیلی فکرم رو مشغول کرده بود، این بود که توی این دنیا، خیلی از آدمها، حتی تو شهر و کشور و محل خودشون هم چنین حس امنیت و آرامشی رو تجربه نمی کنن و ازش محرومن. واقعا چرا؟

Friday 2 January 2009

سلام

اول ژانویه 2009. شروع یک سال دیگه. دیشب توی شهر غوغایی بود. آتیش بازی های اطراف لاندن آی هم که فوق العاده بود. این آتیش بازی ها و نورپردازی ها، کار یه طراح فرانسوی بود. بخشی از اون رو توی تلویزیون دیدم. دل و دماغ اینو نداشتم که برم و از نزدیک تماشا کنم. نمی دونم، شاید بخشی از این بی دل و دماغی، بخاطر فجایع غزه باشه. شاید هم دلیل یا دلایل دیگه ای داشته باشه. نمی دونم. عجالتا فقط می تونم آرزو کنم که همه سال بهتری رو در پیش رو داشته باشن؛ هرچند شاید آرزویی ساده اندیشانه وغیر واقع بینانه باشه. اما به هر حال، یه آرزوست.