Saturday, 28 April 2007
Thursday, 26 April 2007
Humilated innocence معصومیت تحقیرشده
Posted by ماچه زرافه at 4/26/2007 03:11:00 am 1 comments
Tuesday, 24 April 2007
Protest اعتراض
Posted by ماچه زرافه at 4/24/2007 06:18:00 am 5 comments
Monday, 23 April 2007
Yeltsin یلتسین
بوریس یلتسین در سن 76 سالگی درگذشت. راستش هیچوقت نسبت بهش حس خوبی نداشتم. از همون اول، اون رو یه جاسوس امریکا می دونستم که با برنامه ریزی طولانی مدت و برای نابودی شوروی از درون، تربیت و آماده شده بود. حالا کاری نداریم. فساد مالی خانواده و اطرافیانش هم که شهره عالم هستش؛ اونم در شرایطی که با اقدامات اون، اقتصاد روسیه به کلی نابود شده بود و تورم وحشتناک، جای اون رو گرفته بود. به هر حال، این هم از این. این هم از اصل خبر
Posted by ماچه زرافه at 4/23/2007 06:24:00 pm 0 comments
خبر آمد خبری می آید
Posted by ماچه زرافه at 4/23/2007 06:16:00 am 1 comments
Sunday, 22 April 2007
John McCain Vs aware people جان مک کین در مقابل مردم آگاه
Posted by ماچه زرافه at 4/22/2007 09:43:00 pm 2 comments
تخصص، متخصص
- الف- سعادت بشریت
- ب- خوشبختی انسانها
- ج- هر دو مورد
- د- هیچکدام
گفتن نداره که کف محمود احمدی برید: هم از خود سئوال و هم از گزینه هاش! طوریکه نتونست خودش رو کنترل کنه و گفت این سئوال تخصصی نیست؛ مهمون گفت چرا هست، کاملاً هم مرتبطه! احمدی گفت پس اقلاً گزینه ها رو عوض کن؛ مهمون گفت اتفاقاً گزینه ها خوبن! احمدی گفت آخه گزینه الف و ب که دقیقاً یکی هستن؛ و مهمون عزیز و محترم و متخصص باز هم گفت نه! بشریت با انسانها فرق داره، سعادت و خوشبختی هم با هم یکی نیستن!! احمدی دیگه کم آورد و گفت خب جایزه چی میدی؟ مهمان جان بازهم یه جایزه تخصصی رو اعلام کرد تا محمود دیگه رسماً کف بر بشه! جایزه این بود: چهارده تا کار صنایع دستی روستائیان عزیز
خب، حالا با این اوصاف، فک می کنین مهمون برنامه کی بود؟
آفرین غلط گفتین! مهمون کسی نبود جز کمال دانشیار، رئیس کمیسیون انرژی مجلس!! کسی که معتقده به هیچ عنوان نباید گاز ایران صادر بشه! کسی که میگه بنزین رو باید لیتری 400 تومن به مردم بفروشیم و بعد در پایان هر ماه، نفری بیست هزار تومن به حساب هر ایرانی بریزیم! و در مقابل سئوال محمود احمدی -که دیگه رسماً داره شاخ در میاره- مبنی بر اینکه آخه چطور می خواین این پول رو به دست مردم برسونین، جواب میده که بالاخره هر کسی یه حساب بانکی داره؛ ما این پول رو مستقیم میریزیم به حساب بانکیش!!! ...خلاصه این برنامه دیدن داشت. اگه ندیدین، از دستتون رفته....راستی حتماً یادتون هست که این آقا قرار بود وزیر نفت بشه. خوشا به حال ما با این نمایندگانی که تو مجلس داریم
Posted by ماچه زرافه at 4/22/2007 12:33:00 am 8 comments
Saturday, 21 April 2007
Teddy تدی
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اوليه، مطابق معمول به
دانش آموزان گفت که همه آنها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ ميگفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استوارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباسهاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نميجوشيد و به درسش هم نميرسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد . امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مييافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سالهاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند . معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: «تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام ميدهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل ».معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: « تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است .»معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درسخواندن ميکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد .»معلّم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نميدهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش ميبرد .»خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد . سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را ميداديد .»خانم تامپسون ، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش «زندگي» و «عشق به همنوع» به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژهاى نيز به تدى ميکرد . پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق ميکرد او هم سريعتر پاسخ ميداد. به سرعت او يکى از با هوشترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش آموز محبوبش شده بود . يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام . شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام . چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصيل ميشود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است . چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامهاى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پاياننامه کمى طولانيتر شده بود: دکتر تئودور استوارد . ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و ميخواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته ميشود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگينها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد . تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که ميتوانم تغيير کنم از شما متشکرم .» خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: « تدى، تو اشتباه ميکنى. اين تو بودى که به من آموختى که ميتوانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم .»بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است
Posted by ماچه زرافه at 4/21/2007 05:04:00 am 5 comments
از حال بد به حال بدتر
Posted by ماچه زرافه at 4/21/2007 03:49:00 am 0 comments
Wish آرزو
"I wish God creates the world once again; and this time, better than the existing one"
Ahmed, a Palestinian muslim in Al-Quds/Jerusalem to the BBC Persian team
Posted by ماچه زرافه at 4/21/2007 03:34:00 am 0 comments
Violence خشونت
Posted by ماچه زرافه at 4/21/2007 03:20:00 am 0 comments
Friday, 20 April 2007
Silence سکوت
Posted by ماچه زرافه at 4/20/2007 06:45:00 pm 2 comments
A true story یک داستان واقعی
Posted by ماچه زرافه at 4/20/2007 02:10:00 am 0 comments
Thursday, 19 April 2007
سنگ پا
Posted by ماچه زرافه at 4/19/2007 03:48:00 am 0 comments
Wednesday, 18 April 2007
اسطوره های مدیریت
Posted by ماچه زرافه at 4/18/2007 04:32:00 pm 0 comments
تخم مرغ دزدی که نمی خواست شتردزد شود
Posted by ماچه زرافه at 4/18/2007 03:16:00 pm 0 comments
Screenplay
Posted by ماچه زرافه at 4/18/2007 02:26:00 am 1 comments
Tuesday, 17 April 2007
Whazzup? اینجا چه خبره؟
- یکی میره تو دانشگاه ویرجینیاتک و در فاصله دو ساعت با به رگبار بستن ملت تو خوابگاه و کلاس، بیشتر از 30 نفر رو میکشه. علت؟ نامعلوم
- دو تا سوئدی که اول فروردین پارسال بازداشت و به جرم اعمال خلاف قانون، به دو سال حبس محکوم شده بودن، امروز آزاد شدن. علت دقیق بازداشت؟ نا معلوم. علت عفو و آزادی؟ نامعلوم
- ناهید کشاوز و محبوبه حسین زاده که 13 فروردین بازداشت شده بودن، امروز آزاد شدن؛ البته با قرار کفالت بیست میلیونی. علت بازداشت؟ جمع کردن امضا برای کمپین یک میلیون امضا. تناقض این کار با کدام قانون؟ نامعلوم. علت، ملاک و معیار تعیین وثیقه یست میلیونی؟ نامعلوم
- شش تا از معلمینی که قبلاً بازداشت و آزاد شده بودن، دوباره بازداشت شدن. علت؟ نامعلوم
- کارمند بازنشسته اف بی آی که اوایل مارچ به ایران و جزیره کیش سفر کرده و سپس مفقود شده بود، هنوز پیدا نشده. علت سفر همچین کسی به ایران؟ نامعلوم. دلیل گم شدنش؟ نامعلوم. سرنوشتش؟ نامعلوم
- از اون طرف، نیروهای امریکایی چند ماه پیش ریختن و کارمندای کنسولگری ایران تو کردستان عراق رو بازداشت کردن، و هنوز هم قصد آزادکردنشون رو ندارن. علت واقعی بازداشت اونا؟ نامعلوم
- پونزده تا ملوان نظامی بریتانیایی ظاهراً پس از ورود غیر قانونی به آبهای ایران، بازداشت می شن و بعد از کلی پروپاگاندا و اعترافات تلویزیونی و عذرخواهی، یه دفعه بی مقدمه و با کت و شلوارهای هاکوپیان و انواع و اقسام هدایای صنایع دستی، مثل قهرمان، راهی کشورشون می شن. حالا علت واقعی بازداشت؟ نامعلوم. علت آزادی غیر منتظره؟ نامعلوم. علت فرستادنشون با کت شلوار و سوغاتی و سلام و صلوات؟ این دیگه خیلی خیلی نامعلوم
- از اونطرف جلال شرفی، دبیر دوم سفارت ایران تو بغداد که ربوده شده بود و هیچ خبری ازش نبود، بلافاضله بعد از آزادی ملوان ها، آزاد میشه و به ایران میاد. علت بازدالشت؟ نامعلوم. هویت نیروهای بازداشت کننده؟ نامعلوم. علت آزادی ناگهانی؟ نامعلوم
- ملوان های بریتانیایی، به محض ورود به بریتانیا، و پس از هماهنگی با وزارت دفاع بریتانیا، همه اعترافاتشون در ایران رو تکذیب می کنن؛ تاجاییکه سرملوان فی ترنی مدعی میشه که در طول مدت بازداشتش، دائم نگران این بوده که بهش تجاوز بشه!! در حالیکه فیلم های تلویزیونی شبکه العالم، وضعیت اونها رو به شکل دیگه ای نشون میده! جلال شرفی هم که نامردی اونا رو می بینه، میگه توسط مامورین سی آی ای بازداشت و تحت شکنجه های فجیع بوده. حالا این وسط کی راست می گه؟نامعلوم. کی دروغ میگه؟ بازم نامعلوم
- اسلام شناس فرانسوی که تو ماه محرم داشته راجع به آداب و سنن ایرانی ها در این ماه تحقیق می کرده،روز دهم بهمن در شهر سنی نشین کنارک و در حال عکس گرفتن از دسته های عزاداری و همینطور، واکنش مردم محلی و اهل تسنن، بازداشت می شه و بعد هم پاسپورتش، ضبط می شه. تا اینکه پریروز پاسپورتش رو پس دادن و فرستادنش پاریس. علت بازداشت؟ نامعلوم. علت تناقض تحقیقاتش با قوانین ایران؟ نامعلوم. حالا اگه جداً کارش اشکال داشته، علت آزادیش؟ نامعلوم
- امروز پونزده تا از دانشجوهای دانشگاه مازندران رو به جرم حمایت از یک دانشجوی زندانی دیگه، بازداشت کردن؟ علت واقعی؟ نامعلوم
- احمدی نژاد در بدو ورودش به شیراز، گفت که صبح قبل از پرواز تفالی به حافظ زده و شعر "خوشا شیراز و وضع بی مثالش....خداوندا نگه دار از زوالش" اومده!! علت اینکه این آقا، همچنان خالی می بنده؟ نامعلوم. اینکه چرا فک میکنه همه این ملت، بز هستن و این چیزا رو باور می کنن؟ بازهم نامعلوم
چی بگم دیگه؟ سرم گیج رفت از این دنیای مسخره قاراشمیش. چرا باید همه چیز اینقدر قاطی و بی معنی باشه؟ آخه چرا؟
Posted by ماچه زرافه at 4/17/2007 03:21:00 am 6 comments
Monday, 16 April 2007
Alan's fate سرنوشت آلن
Posted by ماچه زرافه at 4/16/2007 12:36:00 am 10 comments
Sunday, 15 April 2007
جیک جیک مستانه
Posted by ماچه زرافه at 4/15/2007 06:21:00 pm 3 comments
کدام سفره؟ مسئله اینست
Posted by ماچه زرافه at 4/15/2007 02:57:00 am 5 comments
Saturday, 14 April 2007
سئوال
Posted by ماچه زرافه at 4/14/2007 01:43:00 am 5 comments
Friday, 13 April 2007
باشگاه صد تایی
Posted by ماچه زرافه at 4/13/2007 05:20:00 pm 8 comments
جشنی برای هیچ -2
Posted by ماچه زرافه at 4/13/2007 05:01:00 pm 1 comments
Wednesday, 11 April 2007
Finally...
حالا از این حرفا گذشته، منچستر یونایتد رو عشق است:
Man Utd. 7 - 1 A.S. Rome
چاکریم
Posted by ماچه زرافه at 4/11/2007 03:03:00 pm 0 comments
جشنی برای هیچ
Posted by ماچه زرافه at 4/11/2007 02:14:00 am 2 comments
Monday, 9 April 2007
جشن هسته ای
- اولین چیزی که مشخص بود، بی نظمی همیشگی ایرانی بود. قرار بود مراسم، راس ساعت 1530 به وقت ایران (1200 به وقت گرینیچ) شروع بشه؛ که خب طبق معمول، حداقل 10-15 دقیقه تاخیر داشت! اونم مراسمی که تا این حد برای سیستم اهمیت داشت و روسای قوای سه گانه و سفرا و خبرنگارای داخلی و خارجی حاضر بودن و خبرگزاری های خارجی هم داشتن بصورت زنده اون رو پوشش می دادن
- آقای نظام اسلامی پشت میکروفن قرار می گیره و انواع و اقسام تپق ها رو ردیف می کنه؛ از اون جمله، بکاربردن کلمه "میهمانیان" به جای "میهمانان"
- آقای آقازاده میاد پشت تریبون. بگذریم از اینکه صدای مناسبی برای سخنرانی نداره و بارها و بارها، صداش دچار لرزش و ضعف می شه (خب، این زیاد دست خودش نیست بنده خدا). اما ایراد کارش اونجا مشخص می شه که اولاً تمام حرف هاش رو از روی کاغذ می خونه و از اون بدتر اینکه، در چندین جا، جملات رو با لحن و تاکیدگذاری اشتباه می خونه! ظاهراً حتی این زحمت رو به خودش نداده بود که لا اقل یکبار، از روی این متن بخونه و بعد بیاد پشت تریبون
- نظام اسلامی دوباره میاد و میگه ارکستر سمفونیک دانشکده صدا و سیما، می خوان برنامه ای رو "ابتدا به انگلیسی" و بعد، به فارسی، اجرا کنن. بلافاصله صدای لغزش آرشه بر روی سیم های ویولن و چند ساز دیگه بلند می شه و حدود 2-3 دقیقه هم طول می کشه، اما بجز یک سری اصوات ناخوشایند و فالش (که بیشتر شبیه کوک کردن ساز بود!)، چیزی شنیده نمی شه، بعد یه عده ( شاید مثلاً 10-15 نفر بودن) واسه این هنرنمایی، دست می زنن! بعد تازه آهنگ اصلی شروع میشه! یکی از این دانشجوها با یه لهجه نه چندان جالب، ترجمه سه بیت اول شعر "بنی آدم اعضای یکدیگرند" سعدی رو به انگلیسی می خونه و این میشه بخش انگلیسی این آهنگ!! و بعد با یه آهنگ خیلی خیلی ضعیف و سطح پائین، متن فارسی این سه بیت، چندین و چند بار تکرار میشه!! این هم از موسیقی زنده مجلس. حالا اصلاً این شعر چه ربطی به این مراسم داشت، بماند
- خلاصه این فاجعه موسیقی تموم میشه و گروه سن رو ترک می کنن و جناب نظام اسلامی، با افتخار! برای بینندگان و شنوندگان عزیز! اعلام می کنه که هم اکنون، گروهی از عزیزانش! صندلی های گروه موسیقی رو از روی سن جمع می کنن!! دقت کن تورو خدا! حتی یه پرده نداشت این سن، و در حالی که نظام داره پشت تریبون حرف می زنه و کلی آدم ایرانی و خارجی نشستن جلوش (و در مقابل دوربین خبرگزاری های معتبر خارجی)، یه عده عین بز میان رو سن و صندلی ها رو میزارن رو کولشون و میبرن بیرون!! بابا اینا محشرن به خدا
- بالاخره حدودای ساعت پنج، خود احمدی نژاد میاد پشت تریبون که "خبر خوش" رو اعلام کنه. بعد از تکرار حرفای پوپولیستی همیشگی، یک کلمه می گه که ایران از فاز "تحقیقاتی" تولید سوخت، به فاز "صنعتی" رسیده! همین و بس! حالا با کدوم آمار؟ با کدوم ارقام؟ با کدوم اسناد؟ هیچ معلوم نیست! خیلی ها فکر می کردن که امروز می خواد اعلام کنه که مثلاً زنجیره 164 تایی سنتریفیوژها، به زنجیره 3000 تایی گسترش پیدا کرده؛ اما دریغ! حتی این رو هم نگفت! فقط همینجوری میگه به فاز صنعتی رسیدیم
- یه نکته فرعی بامزه هم این بود که در حالی احمدی نژاد این قضیه "صنعتی" رو حدودای ساعت پنج، "اعلام" کرد، که بیشتر از یک ساعت قبلش، آقازاده در اولین جملاتش، به این موضوع اشاره کرده بود: با همین میزان از "دقت و صراحت"
- از نکات بامزه دیگه این مراسم هم این بود که فریدون خان بیگدلی، وقتی آهنگش رو اجرا کرد و خواست بره پائین، نظام اسلامی بهش گفت "نرو پائین"، و بعد به نقل از فریدون گفت که من دست همه دانشمندان جوان هسته ای ایران رو می بوسم
خلاصه اینکه فیلمی بود واسه خودش. جدای از محتوای مراسم (به قول قل مراد:"ها؟!" )، اجراش به شدت زرافه رو یاد نمایش های دبستانی و پیش دبستانی تو مراسم دهه فجر انداخت. دیگه نمی دونم شما "آدم ها" رو یاد چی انداخت
Posted by ماچه زرافه at 4/09/2007 06:32:00 pm 3 comments
بازی سرنوشت
اما گاهی وقتا اتفاقایی میوفته که آدم (یا حتی زرافه) رو وادار می کنه که به شانس اعتقاد پیدا کنه. این موردی که می خوام بگم، به نظرم یکی از همون موارد باشه
Posted by ماچه زرافه at 4/09/2007 05:57:00 pm 0 comments
حراج
Posted by ماچه زرافه at 4/09/2007 03:04:00 am 3 comments
Friday, 6 April 2007
TSI Mag
Posted by ماچه زرافه at 4/06/2007 03:42:00 am 0 comments