Wednesday, 21 March 2007

اولین پست 86

خب الان درست دو ساعت از تحویل سال 86 می گذره. سال خوبی داشته باشین. اصلاً دوس نداشتم و ندارم اولین پست سال رو هم غر بزنم. اما آخه چیکار کنم؟ محمود اومده و تو پیام نوروزی هم گیر داده به صهیونیزم جهانی! بابا آخه نوکرتم، قبول! اصلاً هرچی تو بگی! اصلاً هرچی بدبختی تو دنیاست، زیر سر این صهیونیست هاست. بابا جان قبول! اما آخه خداوکیلی، نصف شبی حرف بهتری واسه گفتن پیدا نمی شد؟ پس آخه چرا؟

آخرین پست 85

تنها چیزی حدود یک ساعت به تحویل سال و آغاز رسمی سال 1386 باقی مونده.
تو این یک هفته ای که چیزی ننوشتم، خیلی خبرا بود. خیلی اتفاقا افتاد، از دستگیری شهرام جزایری و بازگردوندنش به ایران با چهره ترسیده و صورت کبود (احتمالاً کتک خورده بود)، تا اعدام طاها یاسین رمضان و بخشودگی ظاهری استقلال و بازگشت احتمالیش به جام باشگاه های آسیا (که امیدوارم صحت نداشته باشه) در همین چند ساعت پیش. از جنبه شخصی هم اتفاقات خوب و بد تو این هفته کم نبود. کار هم که وحشتناک سرم ریخته بود و همچنان هم ریخته (اگرنه، یکساعت مونده به سال تحویل، اینجا چیکار می کردم آخه؟!). منتها فقط یه چیز نبود: اونم حس بود. حس نوشتن. نمی دونم چرا. شاید تاثیر همین اتفاقات بیرونی بود. شاید بخاطر فشارهای زیاد روحی که تو این یک هفته بهم اومد. شاید...شاید...بهرحال، یک ساعت به سال تحویل مونده و من حتی هنوز وقت نکردم برم حموم! پس بهتره روده درازی نکنم و زودتر برم حموم.
فقط یه نکته: امسال با همه خوبی ها و بدی هاش، از جهاتی جالب بود و دوستان جدید و خوبی هم پیدا کردم. امیدوارم سال جدید، واسه هممون سال خوبی باشه و حتی یه تحول! کی می دونه؟ به هرحال، خدا آخر و عاقبت هممون رو به خیر کنه

Wednesday, 14 March 2007

ٰThank you my Friend! ممنون رفیق

......


There are those who fail, there are those who fall,
There are those who will never win,
Then there are those who fight for the things they believe,
And these are men like you and me;


In my dream we walked, you and I to the shore,
Leaving footprints by the sea,
And when there was just one set of prints in the sand,
That was when you carried me;


You have always been such a good friend to me,
Through the thunder and the rain,
And when you're feeling lost in the snows of New York,
Lift your heart and think of me;

.......

Tuesday, 13 March 2007

محمود آمریکایی

  • محمود می خواد واسه سومین بار ظرف تنها دو سال بره آمریکا! ظاهراً قراره بره اونجا و شخصاً از "حقوق هسته ای ملت ایران" در جلسه شورای امنیت دفاع کنه. جالب اینکه روال معمول اینه که وقتی نماینده یه کشور قراره تو جلسه شورای امنیت شرکت کنه، معمولاً دیپلماتی هم رتبه با نماینده های اعضای شورای امنیت، انتخاب می شه. اما این "معجزه هزاره سوم" گفته که من این حرفا حالیم نیست. از اون کشورها، شاه بیاد یا گدا، من یکی باید برم آمریکا! از اون طرف واکنش اعضای شورا هم جالب بوده. مثلاً نماینده دوست جون مون یعنی چین کمونیست، گفته که: " هر کسی حق داره که بیاد به این جلسه؛ اما اگه جدی جدی محمود بیاد، "خیلی بامزه" خواهد شد!" احتمالاً با خودش فک کرده که در حاشیه جلسه، محمود رو بکشه یه گوشه و فرمول طرز تهیه انرژی هسته ای در آشپزخانه و با کمک کاسه بشقاب و کفگیر رو ازش بپرسه
  • یک روز بعد از صدرو حکم رفع توقیف از روزنامه شرق، امروز از روزنامه هم میهن به مدیر مسئولی غلام حسین کرباسچی هم رفع توقیف شد و خود کرباسچی هم از اتهام نشر اکاذیب، تبرئه! قضیه چیه؟ چرا یهو مهربون شدن؟ بنظر زرافه که قضیه عادی نیست و بدجوری بو می ده؛ اون هم بوهای مشکوک! حالا ببین کی گفتم
  • آلن جانستون خبرنگارمتعهد و مسلط بی بی سی ورلد در غزه، ربوده شده. آلن بی تردید یکی از حرفه ای ترین و مسلط ترین های کار و خصوصاً بسیار مسلط به اوضاع منطقه هستش. از نظر شخصی هم، آدمی با یه حس گرم و خوش مشرب و یه شوخ طبعی خوشاینده. اگرچه معمولاً خبرنگارهایی که در سرزمین های فلسطینی به گروگان گرفته می شن، بعد از چند روز و عموماً بدون آسیب دیدن آزاد می شن، اما در مورد آلن نگرانم. نمی دونم چرا، اما شاید چون عضو بی بی سی هستش. بهرحال هرچی که هست، نگرانشم

Monday, 12 March 2007

غرغر

یکی از دوستان که تازه با ماچه زرافه آشنا شده، میگه ماچه خیلی غرغرو اه و دائم داره غر می زنه و حوصله آدما رو سر می بره. جداً اینجوریه؟ اعصابتون خورد می شه؟ یعنی ماچه باید اخلاقشو عوض کنه؟
راستش کار سختیه. آخه ماچه از اول اومد که بی رودرواسی غر بزنه. آدما یه اخلاقی دارن که اگه کسی دائم بهشون غر نزنه، امر بهشون مشتبه می شه و فک می کنن که "پرفکت" هستن. در حالی که نیستن. اصلاً مگه آدم پرفکت هم داریم؟ ماچه غر می زنه تا آدما یادشون نره که عیب و ایراد دارن. و مهمتر از این، یادشون نره که "ناظر" دارن! یعنی هر خطا، کوتاهی، سهل انگاری و خصوصاً کم فروشی و خیانتی که بکنن، کسانی هستن که دارن به وضوح می بینن این قضایا رو. ماچه این رو یک وظیفه می دونه. با این وجود، ماچه بیشتر از هر بنی بشری، عیب و ایراد داره و خطا می کنه؛ حالا گاهی سهوی و گاهی حتی عمدی! پس اگه فک می کنین باید این روش رو عوض کنه، یا اصلاً لیاقت و شایستگی کافی واسه اینکار رو نداره، قبل از اینکه امر بهش مشتبه بشه، بهش بگین.

Sunday, 11 March 2007

Shargh Newspapaer روزنامه شرق

همین الان کیان خبر داد که روزنامه شرق، رفع توقیف شد! مبارک باشه. اما حالا تکلیف روزنامه اخبار چی می شه؟ باید دید بعد از عید، شرق میاد بیرون، یا اخبار، یا هردو؟ به هرحال، هرچه که بود، خبر خوبی بود. ممنون کیان جان

Propaganda

فیلم "بورات" رو دیدین؟ احتمالش کمه که توی ایران، این فیلم رو بصورت کامل دیده باشین؛ اما احتمالا تیزرهاش رو تو کانال های ماهواره ای دیدین. یا تو صفحات اینترنتی. اگه هم احیاناً تا حالا چیزی ازش نشنیدین (که البته بعیده)، کافیه یه سرچ کوچیک تو اینترنت بکنین تا کلی مطلب در موردش پیدا کنین.
تو این فیلم، کمدین بریتانیایی، ساشا بارون کوهن، در نقش یه ژورنالیست قزاقستانی ظاهر شده که از کشور خودش به امریکا سفر می کنه و در طی این سفر، تا جاییکه می تونه، فرهنگ و مردم قزاق رو لجن مال می کنه. فقط به چند مورد کوچیکش اشاره می کنم
  • بورات تا حالا توالت فرنگی ندیده و برای شستن صورت و حتی برای نوشیدن آب، سرش رو تو کاسه توالت فرو می کنه
  • یکی از بزرگترین افتخارات بورات اینه که خواهرش، قهرمان فاحشه های قزاقستانه و حتی در دیدار با اون، در مقام روبوسی یک خواهر و برادر، از هم فرنچ کیس می گیرن
  • بورات تنها کارایی زنان رو سکس می دونه و از حضورشون در اجتماع، رانندگی خانومها و غیره، اظهار تعجب می کنه. اون میگه که از نظر مردم کشورش، دادن اجازه رانندگی به یک زن، همانند دادن اجازه خلبانی به یک میمونه
  • اون یکی ازجالبترین خاطراتش از سفر به امریکا رو نشستن در اتومبیل و در کنار یک مرد دیگه می دونه. در توضیح این موضوع میگه که در کشور من، تنها زمانی دو تا مرد تو ماشین کنار هم می شینن که بخوان به یه نقطه پرت جنگل برن و با هم سکس داشته باشن
و صدها و صدها موضوع توهین آمیز دیگه و همگی هم، به عنوان نمادهایی از فرهنگ مردم قزاقستان
جالب اینکه این فیلم از حداکثر تبلیغات ممکن برخوردار شد، به شدت و در مجامع مختلف مورد تقدیر قرار گرفت و کاندید بسیاری از جوایز معتبر سینمایی هم شد. و تنها قزاقستان و چند کشور دیگه آسیای میانه بودن که مجوز پخش این فیلم رو ندادن
خب، حالا چرا اینها رو اینجا نوشتم؟ اگه پست قبلی رو خونده باشید، می تونید حدس بزنید. آره، یه جورایی مربوط می شه به همون فیلم سیصد و بمب گوگلیش و سایر انواع اعتراضات ایرانی ها از هر گوشه و کنار دنیا - که البته به حق هم هست
اما من خواستم از یک منظر دیگه به قضیه نگاه کنم
ببینید دوستان؛ نقش و اهمیت پروپاگاندا و سمت تاریک قدرت رسانه ها (و به نوعی، تقریباً همون چیزی که تو ایران، به اسم تهاجم فرهنگی معروفه)، برای همه -و لا اقل برای شمایی که اهل اینترنت و وبلاگ و احیاناً ژورنالیسم هستید- کاملاً روشن و بدیهیه. این رو هم به خوبی می دونید و می دونیم که از نظر قدرت رسانه ای، سالهاست که قافیه رو به غرب و رسانه های غربی باختیم. خب، پس حالا تکلیف مون چیه؟ آیا مثلاً در مورد فیلم هایی مثل سیصد باید ساکت بمونیم و به بهانه نداشتن قدرت رسانه ای، دستامون رو به نشونه تسلیم، ببریم بالا؟ مطمئناً نه! برعکس باید تمام تلاشمون رو بکنیم و از کمترین امکانات موجود، به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم تا شاید صدامون رو به گوش دنیا برسونیم. کارهایی مثل پتیشن یا همین بمب های گوگلی.
اما حالا اینا چه ربطی به بورات داشت؟ خیلی روشنه. ببینید، وقتی مسائل مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران مطرح میشه (مثل ماجرای خلیج فارس، معرفی دانشمندان ایرانی به عنوان عرب، و حالا این فیلم سیصد)، زود رگ های گردنمون قلنبه می شه و شروع می کنیم به اعتراض و معمولاً هم، مستقیم یا غیر مستقیم، انتظار داریم که بقیه ملت های دنیا هم ازمون پشتیبانی کنن.
اما سئوالی که می خوام مطرح کنم اینه که در موارد مشابه و مربوط به سایر کشورها،‌ ما چیکار کردیم که حالا انتظار داشته باشیم اونا به کمک ما بیان؟ چندتا ایرانی رو سراغ دارید که برای فیلم بورات و در دفاع از فرهنگ قزاق ها، پتیشن درست کرده باشن؟ یا به بمب های گوگلی اون، لینک داده باشن؟ یا اقلاً یه پست تو وبلاگشون در این مورد نوشته باشن؟ خب، پس حالا چطور می تونیم انتظار داشته باشیم که دیگران - مثلاً همین قزاق ها - در این زمینه از ما حمایت کنن؟؟
گرفتین چی شد؟ بحث اصلاً در مورد ایران و قزاقستان نبودا! بحث سر اینه که ما ملت هایی که از نظر قدرت رسانه ای در موضع ضعف هستیم و هر روز به بهانه ها و دلایل مختلف مورد حملات رسانه ها و تبلیغات غربی قرار می گیریم، اگه بیشتر حواسمون رو جمع کنیم و به جای نشون دادن حساسیت در مورد مسائل ملی صرف، کمی به مسائل بین المللی هم حساس باشیم و مثلاً در مقابل توهین به فرهنگ سایر ملل هم حساس باشیم، شاید بتونیم خیلی بهتر صدامون رو به گوش دنیا برسونیم. شاید حتی از این هم بالاتر، یعنی بتونیم کاری کنیم که دیگه کسی جرات نکنه به فرهنگ و تاریخ ملل قدیمی و ریشه دار دنیا توهین کنه.
سخنرانی بود؟ زرر زدم؟ شرمنده! بهر حال نصف شب بیدار شدم و دیدم تا اینو ننویسم، نمی تونم دوباره بخوابم
پ.ن. دیشب "ال کلاسیکو" بود؛ اونوقت من خر، به کلی یادم رفت!! بهرحال، بارسا 3 - رئال مادرید 3

Saturday, 10 March 2007

بمب گوگلی 300

احتمالاً خیلی هاتون قضیه فیلم سینمایی 300 ، که یه تصویر وحشتناک از ایران باستان و تمدنش ارائه می ده، رو شنیدین. اگه هنوز نمی دونین چی به چیه و کی به کیه، می تونین این مطلب عصیان رو بخونین تا حساب کار دستتون بیاد
خب حالا که چی؟ پندار خان یوسفی یا همون "لگوماهی" معروف، که زمان بحران مربوط به اسم خلیج فارس، یک بمب گوگلی مشتی درست کرده بود و هرکی تو گوگل خلیج عربی (البته به انگلیسی) رو سرچ می کرد، با لینک وبسایت آماده شده توسط پندار مواجه می شد (و خلاصه خیلی تجربه موفقی بود)، این بار هم دست بکار شده و داره یه بمب گوگلی تر و تمیز هم واسه 300 درست می کنه. اینم پستی که در این مورد کامل خودش نوشته. خوب حالا آدرس بمبش چیه؟ ایناهاش:
اگه با این قضیه حال می کنین و دوست دارین ازش حمایت کنین، یا حتی اگه فقط به عنوان یه ایرانی بهتون برخورده که اینجوری دارن به ما توهین می کنن، و حتی اصلاً تاریخ بشر رو تحریف می کنن، شما هم به این بمب لینک بدین
راستی اگه اصولاً نمی دونین بمب گوگلی چیه و می ترسین یه وقت خدای نکرده تو دستتون یا وبلاگتون منفجر بشه؛ و یا فک می کنین ممکنه به دلیل حمل این بمب، مشمول قوانین مربوط به
Terrorism act
بشین، اول این مطلب رو بخونین و ببینین دنیا دست کیه. خلاصه اینم از این

قلابی، ساختگی


مقدمه مهم: اول بگم که مطلب این پست بطور کامل و مستقیم از وبلاگ بی بی سی فارسی، "کپی - پیست" شده اینجا. اصولاً اینکار ـ کپی و پیست مطلب دیگرون- رو کاملاً غیر حرفه ای و حتی ضد حرفه ای می دونم؛ اما چون خیلی ها نمی تونن وبلاگ بی بی سی رو باز کنن، و از طرفی هم، مطلب این پست به نظرم خیلی مهم بود، این کار رو انجام دادم. حالا امیدوارم با ذکر کردن منبعش، کمی تا قسمتی از میزان غیرحرفه ای بودن کار کم کرده باشم.


و حالا اصل مطلب


همزمان با سفر پرويز داودی، معاون اول رييس جمهور ايران به سوریه، مراسم بهره‌برداری از خط توليد خودرو ايراني "سمند" در دمشق آغاز شده است. شروع چنین پروژه ای بدون شک می تواند برای ایران اهمیت اقتصادی زیادی داشته باشد. اما آنچه که مهم است این است که در اقتصاد و تجارت بدون شک نام و نام گذاری برای افزایش بهره برداری از بازار بخصوص بازارهای منطقه ای و جهانی اهمیت ویژه ای دارد؛ چیزی که در تولید "سمند" در سوریه حداقل به نظر من رعایت نشده است. در تصويری که شبکه های تلویزیونی پخش کردند نام این خودرو بر روی آن

SHAM

حک شده بود. برخی از رسانه ها نیز در خبر خود این اسم را

SHAAM

هجی کرده اند؛ شايد اسم این خودرو اصلا "شام" (بر گرفته از شام و شامات) باشد. اما به هرصورت رسانه های شنیداری انگلیسی زبان آن را شم (به فتح شین) تلفظ کرده اند که معنی خاصی در زبان انگلیسی دارد

(A thing that is not what it is purported to be)

و برای یک محصول صادراتی با هدف ارتقاء آن در بازارهای

جهانی و بین المللی هرچند که انتخاب نام در کشوری عربی و برای آنجا باشد، انتخاب قطعا مناسبی نیست.

Friday, 9 March 2007

یه چیزی بین 8 و 9 مارچ

دیروز از اون روزای خفن بود. از نظر شخصی که یه بلای عجیب و غریب سرم اومده بود و بکلی صبح تا شب، از کار و زندگی افتاده بودم. (اصولاً من در زمینه بلایای عجیب و غریب، یک تخصص و "جاذبه" ویژه دارم و این بلایا رو "جذب" می کنم). و این بلای جدید (که البته هنوز هم ادامه داره) عبارت بود از یکجور درد عصبی در نوک دندون هام! درست همون حالت حساس شدنی که مثلاً‌ موقع گاز زدن یخ به دندونها دست می ده... بگذریم حالا... گذشته از موارد شخصی (که خفن ترینش همینی بود که گفتم)، کلی اتفاقات خفن (و جه بسا خوف) غیر شخصی هم افتاده بود،‌ ازجمله آزاد شدن 15 تای دیگه از خانومهای بازداشت شده (یعنی الان سه تاشون هنوز تو زندان هستن، محبوبه خانم عباسقلی زاده، شادی خانم صدر و ژیلا خانم بنی یعقوب). دیگه اینکه واشینگتن پست نوشته که سردار علیرضا عسگری، معاون سابق وزیر دفاع ایران که مدتیه ناپدید شده، ظاهراً داره با سرویس های جاسوسی غربی همکاری می کنه. به عبارت بهتر، گفته که این آقا ربوده نشده بلکه به خواسته خودش، گم و گور شده و بعد هم به یه کشور دیگه منتقل شده. بامزه اینه که اسرائیلی ها (از جمله روزنامه ها آرتص) گفتن که ایشون، الان تو امریکاست، اما یه کارشناس امریکایی گفته نخیر، اتفاقاً تو اسرائیله! یکی دیگه هم گفته بابا دعوا نکنین، طرف تو اروپاست! اما باحالترین اظهار نظر رو یه کارشناس نظامی ایرانی کرده و گفته عسگری چهار پنج ساله که از دور خارج شده بوده و خلاصه خیر و خاصیتی واسه کسی نداره! قدیما این جمله رو به این شکل می گفتن: گربه دستش به گوشت نمی رسه؛‌ میگه پیف پیف بو میده! .....دیگه اینکه دیروز مثلاً 8 مارچ هم بود و پلیس،‌یه تجمع کوچیک خانومها رو که در همین رابطه جلوی مجلس جمع شده بودن، متفرق کرده. راستی انوشه خانم انصاری هم به مناسبت 8 مارچ، یه سخنرانی باحال کرده بود. دیگه چی؟ آهان! گویا سه شنبه صبح از حدود ساعت 9 تا 13، سیستم های پدافند اطراف یو. سی. اف اصفهان، یه ریز داشتن شلیک می کردن! مثلاً اینکار یه جور مانور دفاعی بوده. حالا که یو.سی. اف. رو گفتم، این رو هم بگم که این آژانس نامرد با اون رئیس کمونیستش (ملقب به البرادعی)، گفته سطح همکاریمون با ایران رو به نصف سطح فعلی تقلیل میدیم. یکی نیست بگه مگه تا حالاش چه حالی بهمون می دادین که حالا نصفش کنین! یا اصلاً یکی نیست به این البرادعی بگه: مرد ناحسابی! تو اگه دکتری، پس چرا تو آژانس کار می کنی؟
نکته مهم: چون دیروز بخاطر همون مشکل دندون از دور خارج بودم و از دنیا بی خبر، کل خبرای بالا رو از بی بی سی و زمانه نقل کردم. دیگه راست و دروغش پای خودشون
پ.ن.1. مثلاً خیر سرم می خواستم دیشب تا صبح کار کنم و عقب موندگی دیروز رو جبران کنم؛ اما از ساعت یک و نیم نصف شب تا نه صبح، داشتم کارهای گیتی و آزاده و مخصوصاً مینه رو ادیت می کردم! البته خداییش میارزید. هر سه تا مطلب، باحال بود
پ.ن. 2. لینک این سه تا آدم محترم رو ندادم که بیشتر از این آبروشون نره
پ.ن.3. در حالی که بنده شب تا صبح کار گیتی خانوم رو ادیت می کردم، خبر رسید که خودش تو پارک مشغول والیبالیدنه! دلم واسه خودم کباب شد
پ.ن.4. راستی چرا فقط خانوما کاراشون رو میدن من ادیت کنم؟ یعنی آقایون، زرافه رو آدم نمی دونن یا خانوما زرافه رو خر می دونن؟
پ.ن.5. آی خانومای محترم! این شماره 4 شوخی بودا! جدی نگیرین یه وقت! همچنان با اشتیاق فراوان، کارهای شما را می ادیتیم
:D

Wednesday, 7 March 2007

گابو 80

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده شهیر کلمبیایی و مبدع سبک بی نظیر رئالیسم جادویی، خالق رمان جاودانه "صد سال تنهایی"، و بالاخره، کسی که این وبلاگ اسمش رو از اون به عاریه گرفته، امروز 80 ساله شد. تبریک گابو
امروز عصر، هشت نفر از خانومهای دستگیر شده پریروز، آزاد شدند. به گفته یکی از آزادشدگان، همه افراد بازداشتی از همون پریروز دست به اعتصاب غذا زده بودن و گویا برخی از اونها هم در زندان انفرادی هستن.
لیورپول: صفر - بارسلونا یک
مجموع: دو بر دو و حذف بارسلونا از جام باشگاه های اروپا! خداحافظ بارسا

Tuesday, 6 March 2007

رسول

خبر، غیر منتظره و باور نکردنیه؛ اونقدر باور نکردنی که وقتی بهم میگه: رسول هم رفت، می پرسم کجا؟ پیش خودم فکر می کنم نکنه مثل محسن، آواره تاجیکستان شده؛ یا مثل بهمن، سر از عراق درآورده، یا مثل عباس تصمیم گرفته از این به بعد، هرجا کار کنه بجز ایران. حتی گفتم شاید می خواد مثل ابراهیم، یه جورایی بکشه کنار و عزلت نشین بشه؛ اما راستش هیچکدوم از این گزینه ها با شخصیت رسول جور در نمیومد. همه این فکرا ظرف چند ثانیه ای که برای بازشدن لینک خبر لازم بود، از ذهنم گذشت. به محض باز شدن لینک، خشکم زد. خبر، کوتاه ، صریح، و بیش از اونی که فکرش رو بکنم، غیر منتظره بود. خبر این بود: درگذشت رسول ملا قلی پور

لباس کار


من از همه روستایان عزیز و زحمت کش و" بی ادعا"ی این مملکت عذر می خوام و به هیچ عنوان هم قصد توهین به شخصیت این عزیزان رو ندارم. اما اگه می خواین یه نمونه دهاتی "پرمدعا" ی بی سواد رو به راحتی بشناسین، اونهم بدون اینکه به حرفهاش در مورد "تولید انرژی هسته ای در آشپزخانه منزل توسط یک دختر دانش آموز 16 ساله" و از این قبیل خزعبلات گوش کرده باشین، کافیه به این عکس که دوشنبه 14 اسفند تو صفحه 9 روزنامه کارگزاران ، توی مقاله ای به اسم "آرزوهای بزرگ" چاپ شده، یه نگاه بندازین


یه نفر نیست به این حضرت آقا بگه که لباس کار رو روی لباس های شخصی و برای جلوگیری از کثیف شدن و آسیب دیدن اونها می پوشن؛ نه اینکه برای همرنگ جماعت شدن، اول لباس کار رو بپوشی و بعد، کت خوشگل خودت رو روش تنت کنی!! خدایا! این تو علم و صنعت چیکار می کرده؟ یعنی حتی یکبار از دم در یه کارگاه هم رد نشده که اقلاً کاربرد و شیوه استفاده از لباس کار رو ببینه؟ این دیگه کیه بابا

متفرقات

شیث رضایی: یک جلسه؛ علی دایی: چهار جلسه
خانوما همچنان بازداشتن
راستی این حکایت "ناپدید شدن" معاون سابق وزارت دفاع تو استانبول هم در نوع خودش، جالب و بامزه ست! آدم یاد دوران جنگ سرد می افته، و یاد کتاب "پیشه من خیانت است" ، که خیلی خیلی جالب بود
شهرام هم که ظاهراً بسلامتی رسیده به سنگاپور
این طرح صلح عربی هم حکایت بامزه ای شده

Monday, 5 March 2007

Venus ونوس




چی بگم؟ می خواستم از اخبار مربوط به بازداشت بیش از 30 نفر از خانم های فعال حقوق زنان ، اونهم بخاطر شرکت در یک تجمع کاملاً ساکت در مقابل دادگاه انقلاب بنویسم، اما دیدم نوشتن نداره. مگه کسی هست که ندونه؟ اونها رو که از بچه های بیست و یکی دوساله تا خانوم های جاافتاده و بالای پنجاه و چند ساله بینشون بودن رو از اونجا به مفاسد وزرا و بعد هم به بند 209 اوین منتقل کردن. ظاهراً قراره فردا چندتاشون رو به قید ضمانت و در صورت تامین و تسلیم وثیقه آزاد کنن؛ و بقیه هم بمونن تا تکلیفشون روشن بشه. خب البته نمی شه گله ای داشت، هرچی باشه این خانوما از شهرام جزایری و قاتل های زنجیره ای و قاچاق فروش ها، خطرناک ترن و خب نمیشه در مورد مجازاتشون،‌ کوتاهی و اهمال کرد




پ.ن. یه وقت فک نکنین که این قضایا ارتباطی با 8 مارس داره ها! نه، اصلاً

Sunday, 4 March 2007

خسته

خسته ام، خسته. بدجوری هم! نمی دونم باز چه مرگمه، اما با این که مطلب واسه نوشتن زیاد دارم، با اینکه کلی کار رو هم تلنبار شده، با اینکه.....با وجود همه اینها، نمی تونم بنویسم.
اما فقط برای اینکه فراموش نشه:
بعد از اینکه تو بازی سایپا - پرسپولیس،‌ وقتی که پرسپولیس تا دقیقه نود، 2 بر یک عقب افتاده بود،‌ یه پنالتی بی مورد و مسخره براش گرفتن (که تازه معدنچی زد به تیر، و داور هم دستور تکرار داد تا هرجوری که هست،‌ پرسپولیس گل دوم رو بزنه)،‌ صدای دایی که در طول بازی هم،‌ شیث رضایی جلوی چشم داور بدجوری اذیتش کرده بود،‌ حسابی شاکی شد و هم از این قضیه گفت و هم موضوع گل کاملاً خطای استقلال به صباباطری رو مطرح کرد؛ که خب تابلو بود که محرومش می کنن! اما حالا جالبه که به بهانه حرکت دایی (که فیگور ضربه به صورت شیث رو گرفت،‌ اما به هیچ وجه، ضربه نزد)، اون رو بصورت نامحدود و تا اطلاع ثانوی (بخوانید تا زمان اطمینان از قهرمانی و نایب قهرمانی استقلال و پرسپولیس!) از همراهی سایپا محروم شد
مورد جالب دیگه هم باز در مورد مراسم نیم میلیارد تومنی "قهرمان قهرمانان" میشه. تو این مراسم، به هر کدوم از 13 نفر پایانی، 8 میلیون تومن دادن. و به دو نفر اصلی هم، نفری 25 میلیون اضافه دادن،‌ که میشه 33 میلیون تومن.
دقت کنین: 33 میلیون تومن. اونوقت به حسین رضازاده که با پهلوانی و جوانمردی!! از شرکت در مراسم انصراف داده بود و جا رو برای جوونترا باز کرده بود،‌چند داده باشن، خوبه؟ هیچی، 35 میلیون ناقابل!! یعنی دو میلیون بیشتر از قهرمان قهرمانان! دلیلش رو هم که خودت خوب می دونی. مگه نه؟
پ.ن. اسکناس 5000 تومنی هم که اومد. کی گفته ما تورم داریم؟
پ.ن.2. بلپط هواپیما رو می خوان سه برابر کنن!! فکرشو بکن! مثلاً یه بلیط رفت و برگشت تهران-مشهد با این هواپیماهای درپیت، که اولاً اصلاً معلوم نیست که پرواز می کنن یا نه؛ وحالا اگه بعد از "ان" ساعت تاخیر، پرواز کنه هم معلوم نیست دوباره زمین رو می بینی یا نه، میشه 190 هزار تومن!! طرف می خواد بعد از صد سال با خانوم و سه تا بچه بره زیارت، فقط باید یک میلیون تومن پول بلیط بده!! یعنی اِندِ کشورِ توپ داریما! کسایی هم که راجع به هواپیمایی هایی مثل آسیا ایر (که با کمتر از صد دلار، از کوالالامپور می برتت ونکوور)، حرف می زنن هم دروغگو و خالی بند و عامل استکبار جهانی هستن. شما باور نکنین

Friday, 2 March 2007

Talkative! روده دراز

یه چیزایی واسه نوشتن داشتم، اما الان خیلی خسته ام؛ هم جسمی و هم فکری. نمی تونم بنویسم. یعنی اگه بنویسم هم می دونم که
مزخرف تر از همیشه در میاد.....بگذریم
باز هم مراسم قهرمان قهرمانان....ژست روشنفکری حسین رضازاده و "مثلاً" کنار کشیدنش از مراسم امسال و جا بازکردن برای جوونتر ها! در حالیکه امشب هم مثل همیشه، بیشتر از هرکس دیگه ای، از اون حرف زدن و مدال بهش دادن و رو صحنه نگهش داشتن و سرود براش پخش کردن و ....و دلیلش رو هم که "هم تو دانی و هم من"
حالا سوتی های مراسمشون هم یه طرف: جاییکه جواد خیابانی (معروف به غول بیابانی) به جای "حمایل" گفت "شمایل"! فکرشو بکن: "شمایل قهرمان قهرمانان رو به شونه هاش بندازین"! البته بعد ماست مالیش کرد
یا مثلاً قراره مظاهری، قهرمان بوکس بیاد رو صحنه، تصاویر مبارزه کاراته جاسم ویشکایی رو نشون می دن
یا آخر مراسم،‌ خیابانی میگه امسال سه تا قهرمان قهرمانان داریم،‌ اما دو نفر رو معرفی می کنه و نشون میده! حالا بالاخره سه درست بود یا دو، ‌ما که نفهمیدیم.
اما یکی دوتا نکته باحال هم تو مراسم امسال بود که همیشه تو ایران و خصوصاً تو تلویزیون، تبو محسوب می شدن:
اول اینکه دیدن چهره دکتر پرویز سیار که با کت شلوار و کراوات در بین مدعوین حاضر بود،‌ خالی از لطف نبود -و چه خوش تیپ هم شده بود.
دوم اینکه وقتی مهروز خانم ساعی میخواست جایزه ش رو از دست هادی خان (داداش بزرگترش)‌ بگیره، باهاش دست داد. هر چند خواهر و برادرن،‌ اما به هرحال، دیدن صحنه دست دادن یک خانم با یک آقا در تلویزیون جمهوری اسلامی، خیلی عجیب و جالب و بامزه بود.
اما جداً حساب کنین چقدر بدبختیم که دیدن حضور یک آقای محترم با کراوات، و یا دست دادن یک خواهر و برادر،‌ برامون جالب و حتی کمی عجیبه. اما جداً چرا اینقدر بدبختیم؟ آخه چرا؟؟
پ.ن. حالا خوب شد قرار بود ننویسم ها! روده که نیست لامصب