عمو عزرائیل، پیاده شو با هم بریم
امروز به فاصله سه چهار ساعت، خبر فوت پدران دو تا از دوستان و همکاران رسید. طنز تلخ قضیه اونجا بود که دومی، توی فیس بوک، به اولی تسلیت گفته بود و از بقیه دوستان و همکاران هم خواسته بود که هوای همکار اول رو داشته باشن، که ناگهان (ناگهان به معنای واقعی کلمه) خبر فوت پدر خودش هم رسید.
و چقدر سخته شنیدن چنین خبرهایی از چند هزار مایل دورتر؛ اونهم وقتی که حتی نمی تونی بری و برای آخرین خداحافظی، ببینی عزیزت رو.
عمو عزرائیل، می دونیم که ماموری و معذور؛ اما عجالتا شرایط ما رو درک کن و یه مدتی، ما و دوستان و همکارانمون رو بیخیال شو! جای دوری نمیره