Monday 11 December 2006

قطرنامه





خوب ما اومدیم.

اولاً داستان اون سه شنبه کذایی چی بود؟ خوب جونم براتون بگه ما اون دوشنبه قبلش یه

مصاحبه داشتیم، خفن؛ که البته به سلامتی همگی دوستان و به کوری چش و چار جمیع

دشمنان، گند زدیم، خفن!! چشمتون روز بد نبینه، 55 دقیقه مصاحبه کردیم و آخرش هم

صفر درصد احتمال موفقیت می دیم! اینه!‌ کار هرکسی که نیس! باید زرافه باشی تا شاید

بتونی همچین گندی بزنی! اونم بعد از اینکه از یه هفته قبلش، کرکره بلاگ ملاگ رو

پائین کشیده باشی و خیر سرت، مثلاً دوران آماده سازی رو طی کرده باشی و ارواح

عمه بزرگت، فک کرده باشی که دیگه آخرشی و حسابی آماده ای! زرشک! زرافه در

خواب بیند برگ سبز بر سر شاخسار درختان بلند!!



خلاصه این از این. بعدش زرافه سرکی کشید به دوحه قطر واسه این "مثلاً" المپیک

آسیایی! جای هیچکدومتون خالی نیست بخدا! کوبرتن بدبخت تو قبرش رسماً رو ویبرست!

یعنی اگه شما رو سطح خورشید، یخ پیدا کردین، ما هم تو قطر روح ورزش رو ملاقات

کردیم!

اول که ما هرچی تو اردوهای تیم های قطری و بحرینی چرخیدیم و عربی حرف زدیم،

دیدیم کسی نمی فهمه ما چی می گیم! گفتیم ای بابا! دو کلوم عربی هم که بلد بودیم، نم

کشیده. رفتیم و یقه یه بچه عرب بدو رو گرفتیم که با حرفای ما رو براشون ترجمه کنه،

دیدیم ده بیا! حرفای اینو هم نمی فهمن!! به پسره گیر دادیم که تو جدی جدی عربی؟

طرف گفت آره بخدا! گفتیم پس قضیه چیه؟ گفت آخه اینا عربی بلد نیستن!!

گفتیم آخه اعضای تیم قطر و بحرین، اگه عربی بلد نباشن، پس چی بلدن؟ گفت ببین،

بستگی داره به رشته هاشون. گفتیم این دیگه چه صیغه ای یه؟ گفت اولاً که صیغه

فضولی! ثانیاً اعضای تیم بسکتبالمون عمدتاً انگلیسی و فرانسه و زولو حرف می زنن.

تیم دو میدانی مون هم همینطور. زبون تیم شطرنج مردامون، روسی و تیم زن هامون هم

چینی یه. ژیمناست ها و کشتی گیرامون هم روسی حرف می زنن و با وزنه بردارها مون

هم باید بلغاری اختلاط کنی. خلاصه هر تیمی زبون خاص خودشو داره. الکی که نیست!

راستی سه خبر خوب! می تونی با یکی از اعضای تیم پرورش انداممون، به زبون دوم

کشور خودت حرف بزنی. آخه اسمش "تبریزی" یه!

گفتیم خیلو خوب. حالا تکلیفمون با این بحرینی ها چیه؟ مثلاً با این قهرمان دونده شون، آلن

سیمپسون
! باید به چه زبونی حرف بزنیم؟ گفت آهان! خوبی بحرین اینه که همشون از دم

انگلیسی حرف می زنن. راحت باش!

خلاصه سر شتر و کج کردیم و رفتیم سراغ اردوی بچه های تاجیک و قزاق و ازبک و

قزقیز؛ با این امید که این تاجیکا و خیلی از بقیه این کشورا، فارسی حالیشونه و دیگه واسه

اینا به دیلماج نیازی نیست. اما دیدیم ای دل غافل! با تاجیک که فارسی حرف می زنیم،

چپ چپ نیگا مون میکنه. ازبکا هم همینطور، با این تفاوت که اینا کچ کج نگاه می کنن.

وقتی هم با زبون اشاره می پرسیم که چرا اینجوری نیگا می کنی؟ میگه چشام اینجورین!

خلاصه اسماشون رو که خوندم دیدم با ما کجای کاریم؟ اسم طرف "....یدزه" یا "....ادزه"

یا "....شویلی" یه. گفتیم بابا تو که گرجستونی هستی! گفت اهکی! پس لابد این "..یننکو"

هم اکراینیه. گفتیم خوب مگه نیست؟؟ گفت نه دیگه داداش! این تاجیکه! گفتم خیلی خوب،

اما تو روخدا دیگه نگو این "....ونین" و "....وتین" روس نیستن و تاجیکن! گفت نه دیگه،

اینا تاجیک نیستن، خیالت تخت. اینا قزاقن!! گفتیم بابا اصلاً اینا رو کار ندارم. فقط بگو به

چه زبونی حرف بزنیم؟ گفت خوب معلومه. می تونی روسی، اکراینی، مولدوایی، استونیایی

یا لیتوانیایی گپ بزنی!

القصه... از این اردو هم با گردن کج زدیم بیرون و رفتیم سمت اردوی کره ای ها. دیدیم

نه بابا! اینجا وضع فرق می کنه. الحمدالله چشما همه بادومیه و اسامی هم بجز "کیم" و

"سونگ" و "ها" و "پارک" نیست. گفتیم بابا دمشون گرم! اینا اوریجینال اوریجینالن به

مولا! اما سه چهار روز که از شروع بازی ها گذشت و همچین بفهمی نفهمی دستمون

اومد کی به کیه و چی به چیه،‌ تازه دوزاریمون افتاد که چرا اینا به جنس غیر اوریجینال

نیاز ندارن. یعنی تاریخ دقیقشو بخواین، همچین از مسابقات تکواندو و فینال مهدی بیباک

دیگه این دوزاری چکش خورده ما کاملاً افتاد. فهمیدیم که بابا اینا هم ورزشکاراشون

اوریجینالن، ‌و هم داورهاشون. و دقیقاً هم نون همین اوریجینال بودن رو می خورن. اون

آقا قطریه رئیس فدراسیون تکواندوی قطر هم بنده خدا قبل و بعد مسابقه مهدی، فقط می

خواست همین اوریجینال بودن رو به داورای کره ای تبریک بگه و آخر مسابقه هم دیگه

دلش طاقت نیاورد و رفت از زیر میز، "جایزه ویژه اوریجینالیتی" رو به هیات داوران

کره ای داد. روزای بعد هم که تو بقیه وزن های تکواندو و کشتی فرنگی و سایر رشته ها،

درصد خلوص اونا رو با تمام وجود درک کردیم! البته داورا هم خیلی باحالن. تو فینال

ورن 55 کشتی فرنگی، بندگون خدا فک کرده بودن این حریف چینی کشتی گیر ایران،

کره ای یه!‌ واسه همین یه حال اساسی بهش دادن و از اوریجینال بودنش، تقدیر کردن!



...خلاصه حالم بهم خورد بس که علامت تعجب گذاشتم. اما آخه شما که اینجا نیستین.

بجان عزیز شما و جان در پیت خودم، اگه اینجا بودین، رو کله هاتون هزار تا علامت

تعجب سبز می شد. بابا اینجا آخرشه! نه اصلاً اندشه! یعنی عجایب هفت گانه رو بذارین

در کوزه و آبشو بخورین. عجیب میخواین، فقط بیاین دوحه!!



ما تازه تو مراسم افتتاحیه و در حالی که رئیس جمهور مهرورزمون، اصلاً و ابداً به

خانوم های خواننده و رقصنده عرب و غیر عرب نگاه نمی کرد، فهمیدیم که ابو علی

سینا و ابوریحان بیرونی، پزشک و منجم عرب بودن. تازه اونجا فهمیدیم (و هنوز هم

تا چشممون به مشعل بازیها میوفته، بیشتر می فهمیم) که اسطرلاب اختراع بزرگ

عربهاست. و از همه باحالتر اینکه تو مراسم اهدای مدال طلای حسین رضازاده، با

کمک خانم گوینده سالن (که ما رو تا آخر عمر مدیون خودش کرد)‌ درک کردیم که

ای دل غافل! ما داریم تو "جمهوری عربی ایران"، یا بطور دقیقتر، "الجمهوریه

العربیه الایرانیه
" زندگی می کنیم! اصلاً ما یه عمر عرب بودیم و خودمون خبر

نداشتیم! به احتمال فراوون، از بس که خریم! تازه فک می کردیم زرافه ایم!!!



............................

راستی، آگوستو پینوشه هم امشب در 91 سالگی مرد. راستی چرا آدما هرچی

منفورتر باشن، بیشتر عمر می کنن؟؟ آخه چرا؟؟



 

2 comments:

Anonymous said...

Bon Voyage ya Habibi !!! :D

ماچه زرافه said...

merci bian ya Zamyadati!! :D