بدون تیتر
پسر صبحونه رو خورده و نخورده، کفش و کلاه می کنه و راه می یوفته سمت دانشگاه.
مامانش مثل هر روز براش دعا می کنه که سالم بره و برگرده و به موقع درسش
تموم شه و بعد هم کاری و ایشالله در اولین فرصت، ازدواج و سرو سامون.
اگه دست مامانه باشه، تو رویاهاش، نوه هاش رو هم می بینه.
این کار هر روز مامانه بود. خصوصاً شنبه های اول هفته. اما امروز، این شنبه
یه جورایی فرق می کرد.
امروز که پسره اول صبح رفت سر کلاس نشست، هنوز درست سر جاش جابجا نشده بود
که تو سینه اش احساس درد شدیدی کرد. اول زیاد جدی نگرفت، اما نه؛
درد بیشتر از این حرفا بود. دیگه نمیشد تحملش کرد. پسر فریادی زد و سرش
افتاد روی میز
............................................
ساعت حدود هشت و نیم بود. صبح اولین روز اولین هفته آذر. کی باورش میشد
یه دانشجو تو این سن سکته کنه؟؟ اونم تو یه همچین روزی و سر کلاس!
اما واقعیت داره! ظاهراً سکته کرده. خوب حالا تکلیف چیه؟ معلومه! باید
بردش به اتاق بهداری دانشگاه تا دکتر یا پزشکیار بهش رسیدگی کنه.
اما یه مشکل کوچولو داریم: تو این دانشگاه درندشت، یادشون رفته بوده
همچین اتاقی بسازن!! ده بیا!! خوب حالا به درک! زنگ می زنیم اورژانس،
اونا سه سوته میان و مشکل حل می شه. زنگ زدی؟ آره، سه سوته میان. نگران
نباش. بشمار...یه سوت...دو سوت.....سه سوت.....چهار سوت....پنچ دقیقه...
ده دقیقه.....یه ربع.......بیست دقیقه...نیم ساعت....چهل دقیقه....پنجاه
دقیقه...... یکی بره به اورژانس زنگ بزنه. بگه دیگه لازم نیست بیاین!
رفیقمون مرد!
این اتفاقیه که امروز تو دانشگاه علامه طباطبایی در پایتخت ام القرای
جهان اسلام افتاد. باور می کنید؟ البته که باور می کنید؛ چون نه اولین
بار بود و نه آخرین بار. اما آخه چرا؟؟
پ.ن. چند روز پیش هم که اون دانشجوی دانشگاه آزاد سبزوار، جلوی در
دانشکده و در حضور همسرش به ضرب چاقوی یکی از اعضای بسیج دانشجویی
کشته شد. ظاهراً مورد دیگه ای هم بوده که من بی خبرم. و این یعنی
3 دانشجو در یک هفته. خوب که چی؟ مگه واسه کی مهمه؟؟
No comments:
Post a Comment